شاهنامه فردوسی – پادشاهى هوشنگ چهل سال بود

پادشاهى هوشنگ چهل سال بود

      

جهاندار هوشنگ با راى و داد            بجاى نيا تاج بر سر نهاد

         بگشت از برش چرخ سالى چهل            پر از هوش مغز و پر از راى دل‏

         چو بنشست بر جايگاه مهى            چنين گفت بر تخت شاهنشهى‏

         كه بر هفت كشور منم پادشا            جهاندار پيروز و فرمانروا

         بفرمان يزدان پيروزگر            بداد و دهش تنگ بستم كمر

         و زان پس جهان يك سر آباد كرد            همه روى گيتى پر از داد كرد

         نخستين يكى گوهر آمد بچنگ            بآتش ز آهن جدا كرد سنگ‏

         سر مايه كرد آهن آبگون            كزان سنگ خارا كشيدش برون‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیستوله

(لِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- اسلحه کمری گرم، هفت تیر، تپانچه.
۲- دستگاهی که با آن رنگ را می‌پاشند، اسپری.
۳- نوعی خط کش که برای ترسیم منحنی‌های نامنظم به کار می‌رود.

پیستون

[ فر. ]
۱- (اِ.) استوانه متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ) حرکت می‌کند.
۲- حمایت کننده، پارتی (در تداول).

پیسه

(س ِ) (ص.)
۱- لکه سیاه و سفید به هم آمیخته، ابلق.
۲- مبتلا به برص.

پیسه

(سَ) (اِ.) پول، پول نقد.

پیسه ابلق

(~. اَ لَ) اسب دو رنگ.

پیسی

[ تُر. ] (اِ.) (حامص.)
۱- رفتار بد و ناهنجار.
۲- خنسی، بیچارگی. ؛ به ~ افتادن دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن.

پیش

قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند.

پیش

۱ - (ق.) جلو، قبل، قدام.
۲- پس، بعد.
۳- (حراض.) نزد.
۴- سوی، طرف.
۵- (اِ.) یکی از سه حرکت حروف ؛ ضمه.

پیش آمد

(مَ) (اِمر.) حادثه، روی داد.

پیش آمدن

(مَ دَ) (مص ل.)
۱- نزدیک آمدن.
۲- اتفاق افتادن، روی دادن.

پیش آگهی

(گَ) (اِمر.) آگهی ای که پیش از زمان پرداخت سند، برای وام دار فرستاده می‌شود، اخطاریه.

پیش افتادن

(اُ دَ) (مص ل.)
۱- جلو زدن.
۲- برتری یافتن.

پیش افکندن

(اَ کَ دَ) (مص م.)
۱- پیش انداختن.
۲- پایین انداختن.

پیش اندیش

(اَ) (ص.) محتاط، عاقل.

پیش بخاری

(بُ) (اِمر.) حفاظ مانندی که جلوی بخاری قرار می‌دادند تا مانع از جهیدن آتش به بیرون از بخاری شود.

پیش بردن

(بُ دَ) (مص م.)
۱- پیروز شدن، کامیاب شدن.
۲- انجام دادن، اجرا کردن.

پیش بند

(بَ) (اِمر.) پارچه‌ای که به وسیله آن قسمت جلو سینه و دامن را می‌پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود.

پیش بها

(بَ) (اِمر.) پولی که پیش از دریافت کالا به فروشنده دهند تا هنگام تحویل کالا بقیه پول را بپردازند، بیعانه.

پیش بین

(ص فا.) با احتیاط، دوراندیش.

پیش بینی

(حامص.)
۱- عاقبت اندیشی.
۲- حزم، احتیاط.


دیدگاهتان را بنویسید