شاهنامه فردوسی – پادشاهى ضحاك هزار سال بود

پادشاهى ضحاك هزار سال بود

      

چو ضحاك شد بر جهان شهريار            برو ساليان انجمن شد هزار

         سراسر زمانه بدو گشت باز            بر آمد برين روزگار دراز

         نهان گشت كردار فرزانگان            پراگنده شد كام ديوانگان‏

         هنر خوار شد جادوئى ارجمند            نهان راستى آشكارا گزند

         شده بر بدى دست ديوان دراز            بنيكى نرفتى سخن جز براز

         دو پاكيزه از خانه جمشيد            برون آوريدند لرزان چو بيد

         كه جمشيد را هر دو دختر بدند            سر بانوان را چو افسر بدند

         ز پوشيده رويان يكى شهرناز            دگر پاك دامن بنام ارنواز

         بايوان ضحاك بردندشان            بران اژدهافش سپردندشان‏

         بپروردشان از ره جادوئى            بياموختشان كژى و بدخويى‏

         ندانست جز كژى آموختن            جز از كشتن و غارت و سوختن‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تیما

(تَ) [ ع. تیماء ] (اِ.) دشت، بیابان.

تیماج

(اِ.) پوست بز دباغی شده.

تیمار

(اِ.)
۱- خدمت و غمخواری.
۲- فکر، اندیشه.
۳- پرستاری.

تیمارخوار

(خا) (اِ.)
۱- غمخوار.
۲- پرستار.

تیماردار

(ص فا.)
۱- غمخوار.
۲- پرستار، خدمتکار.

تیمارستان

(رِ) (اِمر.) جای نگهداری و مداوای دیوانگان.

تیمر

(مَ) (اِ.) گیاهی از تیره شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می‌باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می‌شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است.

تیمسار

(اِمر.) عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا.

تیمم

(تَ یَ مُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از روی قصد و عمد کاری کردن.
۲- به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست‌ها را بر خاکی که آلوده نباشد می‌زنند ...

تیمن

(تَ یَ مُّ) [ ع. ] (مص ل.) همایون داشتن، خجسته داشتن.

تیموک

(ص.) بد اخم، ترشرو.

تیمچه

(چِ) (اِمصغ.)
۱- کاروان سرای کوچک.
۲- بازار.

تین

[ ع. ] (اِ.) انجیر.

تین ایجر

(اِ جِ) [ انگ . ] جوانانی که سن آن‌ها بین سیزده تا نوزده سال است.

تینر

(نِ) [ انگ . ] (اِ.) مایه رقیق کننده مواد.

تیه

[ ع. ]
۱- (اِمص.) گمراهی، سرگردانی.
۲- خودپسندی.
۳- (اِ.) بیابان بی آب و علف که در آن سرگردان شوند.

تیهو

(تِ) [ په. ] (اِ.) پرنده‌ای است مانند کبک که کمی از آن کوچکتر است، ولی گوشتش خوشمزه تر است. رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد و زیر بال‌هایش سیاه است.

تیو

(اِ.) تاب، طاقت، توانایی.

تیول

(تُ یُ) [ تر. ] (اِ.) واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم می‌آورد.

تیوپ

[ انگ. ] (اِ.) = تیوب: تویی لاستیک چرخ اتومبیل. ؛~لس نوعی تایر بدون تیوپ که خودِ آن از هوا پر می‌شود.


دیدگاهتان را بنویسید