كشته يافتن ويسه پسر خود را
بشد ويسه سالار توران سپاه ابا لشكرى نامور كينه خواه
ازان پيشتر تا بقارن رسيد گراميش را كشته افگنده ديد
دليران و گردان توران سپاه بسى نيز با او فگنده براه
دريده درفش و نگونسار كوس چو لاله كفن روى چون سند روس
ز ويسه بقارن رسيد آگهى كه آمد بپيروزى و فرّهى
ستوران تازى سوى نيمروز فرستاد و خود رفت گيتى فروز
ز درد پسر ويسه جنگجوى سوى پارس چون باد بنهاد روى
چو از پارس قارن بهامون كشيد ز دست چپش لشكر آمد پديد
ز گرد اندر آمد درفش سياه سپهدار تركان بپيش سپاه
رده بر كشيدند بر هر دو روى برفتند گردان پرخاش جوى
ز قلب سپه ويسه آواز داد كه شد تاج و تخت بزرگى بباد
ز قنوج تا مرز كابلستان همان تا در بست و زابلستان
همه سربسر پاك در چنگ ماست بر ايوانها نقش و نيرنگ ماست
كجا يافت خواهى تو آرامگاه ازان پس كجا شد گرفتار شاه
چنين داد پاسخ كه من قارنم گليم اندر آب روان افگنم
نه از بيم رفتم نه از گفت و گوى بپيش پسرت آمدم كينه جوى
چو از كين او دل بپرداختم كنون كين و جنگ ترا ساختم
بر آمد چپ و راست گرد سياه نه روى هوا ماند روشن نه ماه
سپه يك بديگر بر آويختند چو رود روان خون همى ريختند
بر ويسه شد قارن رزم جوى ازو ويسه در جنگ برگاشت روى
فراوان ز جنگ آوران كشته شد بآورد چون ويسه سرگشته شد
چو بر ويسه آمد ز اختر شكن نرفت از پسش قارن رزمزن
بشد ويسه تا پيش افراسياب ز درد پسر مژه كرده پر آب