Search
Close this search box.

شاهنامه فردوسی – كشته شدن اغريرث به دست برادر

كشته شدن اغريرث به دست برادر

چو اغريرث آمد ز آمل برى            و زان كارها آگهى يافت كى‏

         بدو گفت كاين چيست كانگيختى            كه با شهد حنظل بر آميختى‏

         بفرمودمت كاى برادر بكش            كه جاى خرد نيست و هنگام هش‏

         بدانش نيايد سر جنگجوى            نبايد بجنگ اندرون آبروى‏

         سر مرد جنگى خرد نسپرد            كه هرگز نياميخت كين با خرد

         چنين داد پاسخ بافراسياب            كه لختى ببايد همى شرم و آب‏

         هر آنگه كت آيد ببد دسترس            ز يزدان بترس و مكن بد بكس‏

         كه تاج و كمر چون تو بيند بسى            نخواهد شدن رام با هر كسى‏

         يكى پر ز آتش يكى پر خرد            خرد با سر ديو كى در خورد

         سپهبد بر آشفت چون پيل مست            بپاسخ بشمشير يازيد دست‏

         ميان برادر بدو نيم كرد            چنان سنگدل ناهشيوار مرد

         چو از كار اغريرث نامدار            خبر شد بنزديك زال سوار

         چنين گفت كاكنون سر بخت اوى            شود تار و ويران شود تخت اوى‏

         بزد ناى رويين و بر بست كوس            بياراست لشكر چو چشم خروس‏

         سپهبد سوى پارس بنهاد روى            همى رفت پر خشم و دل كينه‏جوى‏

         ز دريا بدريا همى مرد بود            رخ ماه و خورشيد پر گرد بود

         چو بشنيد افراسياب اين سخن            كه دستان جنگى چه افگند بن‏

         بياورد لشكر سوى خوار رى            بياراست جنگ و بيفشارد پى‏

         طلايه شب و روز در جنگ بود            تو گفتى كه گيتى برو تنگ بود

         مبارز بسى كشته شد بر دو روى            همه نامداران پر خاشجوى‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب خضر

(بِ خِ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- آب حیات بخش.
۲- معرفت حقیقی که خاصه انبیاء و اولیاست.

آب خنک خوردن

(~ خُ نَ. خُ دَ) (مص ل.) کنایه از: به زندان افتادن.

آب خوردن

(خُ دَ)(مص ل.)۱ - آب نوشیدن، آشامیدن آب.
۲- (کن.) سرچشمه گرفتن، ناشی شدن.
۳- هزینه برداشتن، خرج برداشتن.

آب خوره

(رِ) (اِمر.)
۱- آبخوری.
۲- آبگیر.
۳- چشمه، جویبار.

آب دادن

(دَ) (مص م.)
۱- آبیاری کردن.
۲- فلزی را با فلز دیگر اندودن.

آب داده

(دِ) (ص مف.)
۱- آب پاشیده، مشروب.
۲- تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر).

آب دانه

(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن. (فره).

آب درمانی

(دَ) (حامص. اِ.) معالجه بعضی بیماری‌ها با نوشیدن آب یا با نرمش‌های مخصوص در داخل آب.

آب دزد

(دُ) (اِمر.)
۱- منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند.
۲- مجرای آب.
۳- ابر، سحاب، قطره دزد. (فره)

آب دزدک

(دُ دَ) (اِمر.)
۱- سرنگ.
۲- جانوری است قهوه‌ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می‌کند و به ریشه گیاهان آسیب می‌رساند، خوراکش کرم‌ها و حشرات می‌باشد، بال‌های کوچکی هم دارد که می‌تواند کمی پرواز کند.

آب دست

(دَ)(اِمر.)
۱- آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می‌بردند.
۲- وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن.

آب دهان

(دَ) (ص مر.) دهن لق، کسی که راز نگه دار نیست.

آب دوغ

(اِمر.)
۱- ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار.
۲- گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب.

آب رز دادن

(~ رَ. دَ) (مص م.)
۱- شراب نوشاندن.
۲- زهرآب دادن.

آب رفتن

(رَ تَ) (مص ل.)
۱- کوتاه شدن جامه در اثر شستن.
۲- بی آبرو شدن.

آب رنگ

(رَ) (اِمر.)
۱- رنگ‌های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد.
۳- کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز.

آب رو

(رُ) (اِمر.) آبراه.

آب ریختن

(تَ) (مص م.)
۱- داخل کردن آب در ظرفی.
۲- ادرار کردن، پیشاب ریختن.

آب ریخته

(بِ تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته.

آب زر

(بِ زَ) (اِمر.)
۱- آب طلا.
۲- شراب زعفرانی.


دیدگاهتان را بنویسید