شاهنامه فردوسی – سير نشدن ضحاك از جستجوى

سير نشدن ضحاك از جستجوى

      

نشد سير ضحاك از آن جست‏جوى            شد از گاو گيتى پر از گفت‏گوى‏

         دوان مادر آمد سوى مرغزار            چنين گفت با مرد زنهار دار

         كه انديشه در دلم ايزدى            فراز آمدست از ره بخردى‏

         همى كرد بايد كزين چاره نيست            كه فرزند و شيرين روانم يكيست‏

         ببرّم پى از خاك جادوستان            شوم تا سر مرز هندوستان‏

         شوم ناپديد از ميان گروه            برم خوب رخ را بالبرز كوه‏

         بياورد فرزند را چون نوند            چو مرغان بران تيغ كوه بلند

  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن مهراب از كار دخترش

         يكى مرد دينى بر ان كوه بود            كه از كار گيتى بى‏اندوه بود

         فرانك بدو گفت كاى پاك دين            منم سوگوارى ز ايران زمين‏

         بدان كين گرانمايه فرزند من            همى بود خواهد سر انجمن‏

         ترا بود بايد نگهبان او            پدروار لرزنده بر جان او

         پذيرفت فرزند او نيك مرد            نياورد هرگز بدو باد سرد

         خبر شد بضحاك بد روزگار            از آن گاو بر مايه و مرغزار

         بيامد از آن كينه چون پيل مست            مران گاو بر مايه را كرد پست‏

         همه هر چه ديد اندرو چارپاى            بيفگند و زيشان بپرداخت جاى‏

  دیوان حافظ - ساقیا برخیز و درده جام را

         سبك سوى خان فريدون شتافت            فراوان پژوهيد و كس را نيافت‏

         بايوان او آتش اندر فگند            ز پاى اندر آورد كاخ بلند

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گار

[ فر. ] (اِ.) ایستگاه قطار راه آهن.

گارانتی

[ فر. ] (اِ.) تعهد سازنده یا فروشنده کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص، ضمانت، تضمین. (فره).

گاراژ

[ فر. ] (اِ.) جای اتومبیل، محلی که اتومبیل‌ها را در آن جا می‌گذارند.

گارد

[ فر. ] (اِ.) گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (فره)، محافظ، نگهبان.

گاردن پارتی

(دِ) [ انگ. ] (اِ.) مجلس جشن و مهمانی که در فضای آزاد برپا می‌شود.

گارسه

(س) [ فر. ] (اِ.) جعبه‌ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می‌دهند.

گارسون

(سُ) [ فر. ] (اِ.)= گارسن:پیشخدمت در رستوران‌ها.

گارسک

(سَ) (اِ.) دانه‌های ریز و سفت که در برنج و گندم می‌روید.

گارمون

(مُ) [ روس. ] (اِ.) = گارمن. گارمان. قارمون. قارمان: آلت موسیقی پرده دار شبیه جعبه که به هنگام نواختن آن را در دست گیرند و پرده‌های آن را با انگشت فشار دهند.

گاری

[ هند. ] (اِ.) ارابه، ارابه‌ای که با اسب کشیده می‌شود.

گاری

(پس.) پسوندی است که به آخر ریشه فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می‌شود و معنای حاصل مصدری می‌دهد. مانند: رستگاری.

گاری

(ص.) بی ثبات، ناپایدار.

گاز

[ فر. ] (اِ.)
۱- تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می‌رود.
۲- پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می‌رسد و اتومبیل ...

گاز

(اِ.)
۱- قیچی، قیچی آهن بری.
۲- ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته‌است بیرون می‌کشند.
۳- دندان.

گاز

(اِ.) علف، علف چاروا.

گاز

(اِ.) گاژ، گاه.

گاز

[ فر. ] (اِ.) بخار، ماده‌ای بی شکل، سیُال و قابل گسترش.

گاز گرفتن

(گِ رِ تَ) (مص م.) به دندان گرفتن، دندان گرفتن.

گازانبر

(اَ بُ) (اِمر.) قیچی، مقراض، یک نوع ابزاری است که در کارهای آهنگری و زرگری و غیره به کار می‌رود.

گازر

(زُ یا زَ) (ص. اِ.) رخت شوی.


دیدگاهتان را بنویسید