شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

پا

[ په. ] ( اِ.) = پای:
۱- یکی از اندام‌های بدن از بیخ ران تا سرپنجه.
۲- واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط، گام.
۳- بخش پایین هر چیزی.
۴- اساس، پایه.
۵- (کن.) تاب و توان، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن.) مردد بودن، دو دل بودن. ؛ سر از ~ نشناختن با اشتیاق سوی مقصود رفتن. ؛~ را کج گذاشتن کار زشت و ناپسند کردن. ؛از ~افتادن خسته شدن، از کار افتادن. ؛از ~ در آمدن ضعیف شدن، مردن. ؛ ~پیش گذاشتن (عا.) اقدام کردن به امری. ~ ؛~توی کفش کسی کردن (عا.) با او در افتادن، به آزار او برخاستن. ~ ؛ در هوا ماندن (عا.) بدون تکلیف ماندن. ~ ؛ را توی یک کفش کردن (عا.) روی عقیده خود پافشاری کردن، لجاج ورزیدن.

دیدگاهتان را بنویسید