شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گذشت داشتن

(~. تَ) (مص ل.) بخشش داشتن.

گذشت کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عفو کردن، بخشیدن.

گذشتن

(گُ ذَ تَ) (مص ل.)
۱- گذر کردن، عبور کردن.
۲- سپری شدن.

گذشته

(گُ ذَ تِ) (ص مف.) رفته، سرآمده.

گذشتگان

(گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان.

گر

(~.) (اِ.) کوه.

گر

(~.) [ په. ] (اِ.) از بیماری‌های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می‌شود.

گر

(گَ) (حر رب. شرط.) مخفف اگر.

گر

(گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانه آتش.

گر

(~.) [ په. ] (پس.)
۱- به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر.
۲- به آخر اسم ذات پیوندد و صیغه شغل سازد: آهنگر، درودگر.

گر گرفتن

(گُ. گِ رِ تَ) (مص ل.)
۱- (عا.) مشتعل شدن.
۲- مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن.

گرا

(گَ رّ) (اِ.)
۱- حجام، سرتراش، دلاک.
۲- بنده، غلام.

گراته

(گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل.

گراد

(گِ) [ معر. ] (اِ.) پارچه کهنه و پاره پاره.

گراد

(~.) [ فر. ] (اِ.) قوسی است معادل ۱۴۰۰ پیرامون دایره.

گراز

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- خوک نر.
۲- بیل.

گراز

(~.)
۱- (اِمص.) رفتاری با ناز و تکبر.
۲- (اِ.) کوزه سرتنگ.
۳- بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می‌کنند.

گرازان

(گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن.

گرازیدن

(گُ دَ) (مص ل.) خرامیدن، به ناز راه رفتن.

گراس

(گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه.


دیدگاهتان را بنویسید