شاهنامه فردوسی – رفتن فريدون به جنگ ضحاك

رفتن فريدون به جنگ ضحاك

      

          فريدون بخورشيد بر برد سر            كمر تنگ بستش بكين پدر

         برون رفت خرّم بخرداد روز            بنيك اختر و فال گيتى فروز

         سپاه انجمن شد بدرگاه او            بابر اندر آمد سر گاه او

         بپيلان گردون كش و گاوميش            سپه را همى توشه بردند پيش‏

         كيانوش و پر مايه بر دست شاه            چو كهتر برادر ورا نيك خواه‏

         همى رفت منزل بمنزل چو باد            سرى پر ز كينه دلى پر ز داد

         باروند رود اندر آورد روى            چنانچون بود مرد ديهيم جوى‏

         اگر پهلوانى ندانى زبان            بتازى تو اروند را دجله خوان‏

         دگر منزل آن شاه آزاد مرد            لب دجله و شهر بغداد كرد

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آقازاده

(دِ) [ مغ - فا. ] (اِمر.) آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد.

آقاسی

[ مغ - فا. ] (اِ.) بزرگ، مهتر، سرور.

آقبانو

[ مغ - فا. ] (اِمر.) نوعی پارچه نخی نازک و گلدار که زنان از آن چارقد می‌دوزند.

آقسنقر

(سُ قُ) [ تر. ] (اِمر.)
۱- شاهین سفید.
۲- کنایه از: روز، آفتاب.
۳- نام بعضی امرای ترک.

آقشام

[ تر - فا. ] (اِمر.)
۱- غروب، شامگاه.
۲- نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه می‌زدند.
۳- شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه‌ها می‌زدند.

آقطی

[ معر. ] (اِ.) = اقطی. اقتی: گیاهی از تیره بداغ‌ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می‌روید و گل‌های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است. و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه‌ها به ...

آقورایی

(اِ.) سوغات، تحفه سفر.

آقوش

(اِ.) درندگان، سباع.

آقچه

(چِ) [ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- زر یا سیم مسکوک.
۲- پول طلا یا نقره.
۳- واحدی برای آب که تقریباً برابر دوازده ساعت آب است.

آل

[ ع. ] (اِ.) دودمان، طایفه.

آل

[ ع. ] (اِ.) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب.

آل

(اِ.) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می‌رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می‌ماندند.

آل

[ په. ]
۱- (ص.) سرخ، سرخ کم رنگ.
۲- (اِ.) نام درختی که از ریشه آن رنگی سرخ می‌گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند.

آل تمغا

(تَ) [ تر - مغ. ] (اِمر.) مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان‌های خود می‌زدند.

آل عبا

(لِ عَ) [ ع. ] (اِمر.) خاندان پیغمبر اسلام. آل کسا و پنج تن آل عبا نیز نامیده می‌شود.

آلا

(ص.) سرخ، سرخ نیمرنگ.

آلاء

[ ع. ] (اِ.) جِ اِلی ؛ نیکی‌ها.

آلات

[ ع. ] (اِ.) جِ آلت ؛ وسایل.

آلاخون والاخون

(ص مر.)
۱- (عا.) دربه در، بی خانمان.
۲- سرگردان، بی پناه.

آلاس

(اِ.) زغال، زگال.


دیدگاهتان را بنویسید