شاهنامه فردوسی – رفتن فريدون به جنگ ضحاك

رفتن فريدون به جنگ ضحاك

      

          فريدون بخورشيد بر برد سر            كمر تنگ بستش بكين پدر

         برون رفت خرّم بخرداد روز            بنيك اختر و فال گيتى فروز

         سپاه انجمن شد بدرگاه او            بابر اندر آمد سر گاه او

         بپيلان گردون كش و گاوميش            سپه را همى توشه بردند پيش‏

         كيانوش و پر مايه بر دست شاه            چو كهتر برادر ورا نيك خواه‏

         همى رفت منزل بمنزل چو باد            سرى پر ز كينه دلى پر ز داد

         باروند رود اندر آورد روى            چنانچون بود مرد ديهيم جوى‏

         اگر پهلوانى ندانى زبان            بتازى تو اروند را دجله خوان‏

         دگر منزل آن شاه آزاد مرد            لب دجله و شهر بغداد كرد

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چ

(حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عددِ ۳ می‌باشد و در زبان عرب وجود ندارد.

چابک

(بُ)(ص.)
۱- چست و چالاک، زرنگ.
۲- ماهر، زبردست.

چابک دست

(~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست.

چابک سوار

(~. سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر.

چابکی

(~.)
۱- (حامص.) چالاکی، چستی.
۲- (اِ.) اسب راهوار که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند.

چاتمه

(مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن‌ها را با فاصله کمی از هم روی زمین قرار و سر آن‌ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی ...

چاتمه زدن

(~. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م.)
۱- قرار دادن تفنگ‌ها به شکل چاتمه.
۲- توقف عده‌ای از قراولان در محلی.

چاتمه فنگ

(~. فَ) (اِمر.) = چاتمه تفنگ: فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگ‌های خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند.

چاخان

[ تر. ] (ص.) دروغگو، حقه باز.

چاخچور

(اِ.) نک چاقچور.

چادر

(دُ)(اِ.)۱ - پوششی برای خانم‌ها.
۲- خیمه، پرده بزرگ.
۳- سایبان.

چادرشب

(~. شَ) (اِمر.) پارچه‌ای که رختخواب را در آن می‌پیچند.

چادرنشین

(~. نِ) (ص مر.) صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق می‌کنند.

چادرنماز

(~. نَ) (اِمر.) چادری از جنس پارچه‌های نازک که زنان در خانه یا به هنگام نماز بر سر می‌کنند.

چادرچاقچوری

(~.) (ص مر.)
۱- دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور.
۲- (کن) پی گیر در پوشاندن سر و روی.

چار

(اِ.) چهار.

چار

[ په. ] (اِ.) چاره.

چارت

[ انگ. ] (اِ.) نمودار یا طرحی که مجموعه‌ای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان می‌دهد.

چارق

(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می‌شود.

چارقب

(قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند.


دیدگاهتان را بنویسید