شاهنامه فردوسی – رفتن فريدون به جنگ ضحاك

رفتن فريدون به جنگ ضحاك

      

          فريدون بخورشيد بر برد سر            كمر تنگ بستش بكين پدر

         برون رفت خرّم بخرداد روز            بنيك اختر و فال گيتى فروز

         سپاه انجمن شد بدرگاه او            بابر اندر آمد سر گاه او

         بپيلان گردون كش و گاوميش            سپه را همى توشه بردند پيش‏

         كيانوش و پر مايه بر دست شاه            چو كهتر برادر ورا نيك خواه‏

         همى رفت منزل بمنزل چو باد            سرى پر ز كينه دلى پر ز داد

         باروند رود اندر آورد روى            چنانچون بود مرد ديهيم جوى‏

         اگر پهلوانى ندانى زبان            بتازى تو اروند را دجله خوان‏

         دگر منزل آن شاه آزاد مرد            لب دجله و شهر بغداد كرد

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیموده

(پِ دِ) (ص مف.)
۱- اندازه گیری شده.
۲- طی کرده، سپرده.

پینه

(نِ) (اِ.)
۱- تکه پارچه‌ای که بر قسمت پاره شده جامه دوزند.
۲- پوست کلفت و ضخیم شده کف دست در اثر کار زیاد.

پینه دوز

(~.) (ا.) حشره کوچکی که بر پشت سرخ رنگ آن خال‌های سفید دارد، روی درخت زندگی می‌کند و از شته آن تغذیه می‌کند. کفش دوزک هم گویند.

پینه دوز

(~.) (ص فا.) پاره دوز، کسی که کفش‌های کهنه و پاره را می‌دوزد.

پینو

(پِ) (اِ.) کشک، قره قروت.

پینووا

(اِ.) پینوبا، آش کشک، آش قره قروت.

پینک

(نَ) (اِمصغ.) (عا.)
۱- پیشانی خرد، پیشانی ناچیز. بخت، اقبال.

پینکی

(~.) (اِمر.) (عا.) چُرت، خواب سبک.

پینگ پنگ

(پُ) [ انگ - فر. ] (اِ.) تنیس روی میز که با توپ تخم مرغی و راکت و میز مخصوصی که وسط آن دارای تور است انجام می‌شود.

پیه

(یِ) (اِ.) چربی، روغن، به ویژه چربی حیوانی. ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن.

پیه سوز

(~.) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می‌ریختند و فتیله‌ای پنبه‌ای را برای روشن کردن در آن قرار می‌دادند.

پیهودن

(پِ دَ) (مص ل.) = بیهودن: نیم - سوخته گشتن به وسیله تابش آتش ؛ بیهودن.

پیو

(اِ.) پاره گل خشک شده، کلوخ.

پیواز

(پِ) (اِ.) خفاش، شب پره.

پیوره

(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه‌ها عفونی و متورم شده، باعث خرابی ریشه دندان می‌شود.

پیوس

(اِ.) = بیوس:
۱- انتظار، امید.
۲- طمع، توقع.

پیوست

(پِ وَ) (اِ.) ضمیمه.

پیوستن

(پِ وَ تَ) (مص م.)
۱- وصل کردن، اتصال دادن.
۲- افزودن، ملحق کردن.
۳- وصلت کردن، ازدواج کردن.
۴- سرودن، به نظم درآوردن.

پیوسته

(پِ وَ تَ یا تِ)
۱- (ص مف.) وصل شده، به هم بسته.
۲- مقرب، ندیم.
۳- (ق.) همیشه، مدام.

پیوسته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- متصل شدن، مربوط شدن.
۲- دوام یافتن.


دیدگاهتان را بنویسید