شاهنامه فردوسی – رفتن ايرج به نزد برادران

رفتن ايرج به نزد برادران

      

يكى نامه بنوشت شاه زمين            بخاور خداى و بسالار چين‏

         سر نامه كرد آفرين خداى            كجا هست و باشد هميشه بجاى‏

         چنين گفت كين نامه پندمند            بنزد دو خورشيد گشته بلند

         دو سنگى دو جنگى دو شاه زمين            ميان كيان چون درخشان نگين‏

         از آن كو ز هر گونه ديده جهان            شده آشكارا برو بر نهان‏

         گراينده تيغ و گرز گران            فروزنده نامدار افسران‏

         نماينده شب بروز سپيد            گشاينده گنج پيش اميد

         همه رنجها گشته آسان بدوى            برو روشنى اندر آورده روى‏

         نخواهم همى خويشتن را كلاه            نه آگنده گنج و نه تاج و نه گاه‏

         سه فرزند را خواهم آرام و ناز            از آن پس كه ديديم رنج دراز

         برادر كزو بود دلتان بدرد            و گر چند هرگز نزد باد سرد

         دوان آمد از بهر آزارتان            كه بود آرزومند ديدارتان‏

         بيفگند شاهى شما را گزيد            چنان كز ره نامداران سزيد

         ز تخت اندر آمد بزين بر نشست            برفت و ميان بندگى را ببست‏

         بدان كو بسال از شما كهترست            نوازيدن كهتر اندر خورست‏

         گراميش داريد و نوشه خوريد            چو پرورده شد تن روان پروريد

         چو از بودنش بگذرد روز چند            فرستيد با زى منش ارجمند

         نهادند بر نامه‏بر مهر شاه            ز ايوان بر ايرج گزين كرد راه‏

         بشد با تنى چند برنا و پير            چنانچون بود راه را ناگزير

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلومین

[ فر. ] (اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است.

آلومینیوم

(یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می‌شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می‌باشد.

آلونک

(نَ) (اِ.) (عا.) خانه کوچک.

آلوچه

(اِمصغ.) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است.

آلپر

(پَ)(ص.)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب.

آلکالویید

(لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات‌ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همه آن‌ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است.) اغلب در آب غیرمحلول ...

آلگرو

(لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق.) تند و سبک، شدید و بانشاط.

آلگونه

(نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، ماده سرخ رنگی که زنان به گونه خود مالند. آلغونه نیز گویند.

آلی

[ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات.
۲- مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می‌پردازد.

آلی

(ص نسب.)۱ - سرخی.۲ - سرخی نیم رنگ.

آلیاژ

[ فر. ] (اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیله ذوب کردن، به دست می‌آید تا مقاومت آن‌ها بیشتر گردد.

آلیداد

[ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می‌رود، ذوعضادتین.

آلیز

(اِ.)
۱- جفتک، جفته، لگد.
۲- جَست و خیز.
۳- رم، رمیدن.

آلیزیدن

(دَ) (مص ل.) جفتک زدن، لگد انداختن. آلیزدن هم گویند.

آلیگاتور

(تُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به ۴ تا ۵ متر می‌رسد.

آماتور

(تُ) [ فر. ] (ص. اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه‌ای (فره).

آماج

(اِ.)
۱- تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند.
۲- نشان، نشانه، هدف.

آماجگاه

(اِمر.)
۱- نشانه گاه.
۲- می‌دانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی.

آماده

(دِ) (ص.) حاضر، مهیّا.

آمادگی

(دِ)
۱- (حامص.) آماده بودن.
۲- (اِ.) تهیه، بسیج، استعداد.


دیدگاهتان را بنویسید