شاهنامه فردوسی – رشك بردن سلم بر ايرج

رشك بردن سلم بر ايرج

      

بر آمد برين روزگار دراز            زمانه بدل در همى داشت راز

         فريدون فرزانه شد سالخورد            بباغ بهار اندر آورد گرد

         برين گونه گردد سراسر سخن            شود سست نيرو چو گردد كهن‏

         چو آمد بكار اندرون تيرگى            گرفتند پر مايگان خيرگى‏

         بجنبيد مر سلم را دل ز جاى            گونه‏تر شد بآيين و راى‏

         دلش گشت غرقه بآز اندرون            بانديشه بنشست با رهنمون‏

         نبودش پسنديده بخش پدر            كه داد او بكهتر پسر تخت زر

         بدل پر ز كين شد برخ پر ز چين            فرسته فرستاد زى شاه چين‏

         فرستاد نزد برادر پيام            كه جاويد زى خرّم و شادكام‏

         بدان اى شهنشاه تركان و چين            گسسته دل روشن از به گزين‏

         ز نيكى زيان كرده گوئى پسند            منش پست و بالا چو سرو بلند

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پاک و پوست کنده

(کُ کَ دِ) (ص مر.) آشکار، صریح.

پاک کن

(کُ) (اِمر.) ماده پلاستیکی نرمی که در کارخانه به صورت قالبی ساخته شده‌است و برای پاک کردن نوشته به کار می‌رود.

پاکار

(ص مر.)
۱- تحصیلدار.
۲- کسی که مراقبت از کشتزارها را به عهده دارد.
۳- خدمتکار، نوکر.

پاکباز

(ص مر.)
۱- وارسته، زاهد.
۲- عاشقِ صادق و پاک نظر.

پاکبازی

(حامص.) وارستگی، از خود گذشتگی.

پاکت

(کَ) [ فر. ] (اِ.) ورقه کاغذی تا شده که نامه و غیره را در آن گذارند و در آن را می‌چسبانند و به جایی ارسال می‌کنند.

پاکشیدن

(کِ دَ) (مص ل.) ترک کردن، دوری کردن.

پاکلاغی

(کَ) (اِمر.)
۱- گیاهی است که برگ آن به پنجه کلاغ می‌ماند و در بهار می‌روید و آن را در آش و پلو و مانند آن می‌ریزند؛ رجل الطیر، رجل الغراب و قازایاغی نیز گویند.
۲- قسمی دوختن که بیشتر در کنار ...

پاکنه

(کَ نِ یا نَ) (اِمر.)
۱- جای پا یا پله‌ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند.
۲- جایی از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد.

پاکنویس

(نِ) (اِ.) آن چه از روی پیش نویس یا چرکنویس به صورت پاکیزه و خوانا نوشته می‌شود.

پاکوب

۱ - (ص مر.) رقاص.
۲- (ص مف.) کوفته شده، له شده.

پاکی

( اِ.) وضع یا کیفیت پاک بودن.

پاکیزه

(زِ) (ص مر.)
۱- پاک، نظیف، طاهر.
۲- منزه، مقدس.

پاکیزگی

(زِ) (حامص.) پاکی، طهارت، نظافت.

پاگاه

(اِمر.)
۱- پایگاه.
۲- فرود، پستی.
۳- قدر، مرتبه.

پاگرفتن

(گِ رِ تَ) (مص ل.)
۱- رشد کردن.
۲- استوار شدن.
۳- دوام یافتن.

پاگشا

(گُ) (اِمر.) جشنی که بعد از عروسی در خانه اقوام و دوستان عروس و داماد برپا می‌شود به این معنی که پای عروس و داماد به خانه آن‌ها باز شود.

پاگون

[ روس. ] (اِ.) سردوشی.

پای

( اِ.)
۱- پا.
۲- بخش، سهم.
۳- مقداری از زمین که با یک گاو می‌توان شخم زد.
۴- کنایه از: ایستادگی و پایداری.

پای آور

(وَ) (ص مر.) بزرگ، توانا، باقدرت.


دیدگاهتان را بنویسید