شاهنامه فردوسی – رسيدن سهراب به دژ سپيد

رسيدن سهراب به دژ سپيد

          جهانجوى چون نامه شاه خواند            ازان جايگه تيز لشكر براند

         كسى را نبد پاى با او بجنگ            اگر شير پيش آمدى گر پلنگ‏

         دژى بود كش خواندندى سپيد            بران دژ بد ايرانيان را اميد

         نگهبان دژ رزم ديده هجير            كه با زور و دل بود و با دار و گير

         هنوز آن زمان گستهم خرد بود            بخردى گراينده و گرد بود

         يكى خواهرش بود گرد و سوار            بدانديش و گردنكش و نامدار

         چو سهراب نزديكى دژ رسيد            هجير دلاور سپه را بديد

         نشست از بر باد پاى چو گرد            ز دژ رفت پويان بدشت نبرد

         چو سهراب جنگ آور او را بديد            بر آشفت و شمشير كين بر كشيد

         ز لشكر برون تاخت بر سان شير            بپيش هجير اندر آمد دلير

         چنين گفت با رزم ديده هجير            كه تنها بجنگ آمدى خيره خير

         چه مردى و نام و نژاد تو چيست            كه زاينده را بر تو بايد گريست‏

         هجيرش چنين داد پاسخ كه بس            بتركى نبايد مرا يار كس‏

         هجير دلير و سپهبد منم            سرت را هم اكنون ز تن بر كنم‏

         فرستم بنزديك شاه جهان            تنت را كنم زير گل در نهان‏

         بخنديد سهراب كين گفت و گوى            بگوش آمدش تيز بنهاد روى‏

         چنان نيزه بر نيزه بر ساختند            كه از يكدگر باز نشناختند

         يكى نيزه زد بر ميانش هجير            نيامد سنان اندر و جايگير

         سنان باز پس كرد سهراب شير            بن نيزه زد بر ميان دلير

         ز زين برگرفتش بكردار باد            نيامد همى زو بدلش ايچ ياد

         ز اسپ اندر آمد نشست از برش            همى خواست از تن بريدن سرش‏

         بپيچيد و برگشت بر دست راست            غمى شد ز سهراب و زنهار خواست‏

         رها كرد ازو چنگ و زنهار داد            چو خشنود شد پند بسيار داد

         ببستش ببند آنگهى رزمجوى            بنزديك هومان فرستاد اوى‏

         بدژ در چو آگه شدند از هجير            كه او را گرفتند و بردند اسير

         خروش آمد و ناله مرد و زن            كه كم شد هجير اندر آن انجمن‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آنتریک

(تِ) [ ازفر. ] (اِمص.)
۱- تحریک، توطئه.
۲- ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می‌شود.

آنتن

(تِ) [ فر. ] (اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی.

آنتی بیوتیک

[ فر. ] (اِمر.) به ماده‌ای که مانع ادامه حیات و تکثیر و رشد دسته‌ای از باکتری‌ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره).

آنتی تز

(تِ) [ فر. ] (اِ.) دومین طرف از مجموعه تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه‌ای که در برابر تز قرار می‌گیرد یا آن را نقض می‌کند، برابرنهاد.

آنتی هیستامین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی که بازدارنده برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین. (فره).

آنتیک

[ فر. ] (ص.)
۱- دیرینه، باستانی، عتیقه (فره).
۲- (عا.) باارزش، قیمتی.
۳- (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه.

آنجا

(اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر.

آند

(نُ دْ) [ انگ. ] (اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می‌کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت.

آندوتوکسین

(دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاخته باکتریایی آزاد می‌شود، درون زهرابه. (فره).

آندودرم

(دُ دِ رْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- درونی ترین لایه از سه لایه زاینده اولیه جنین جانور که بخشی از لوله گوارش و ریه‌ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید.
۲- درونی ترین لایه پوست که مانند غلافی بافت آوندی ...

آندوسپرم

(دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش. (فره).

آندوسکوپی

(دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص.) معاینه مجراها و حفره‌های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ)، درون بینی. (فره).

آندون

(ق.)
۱- آن جا.
۲- بدان سوی، بدان جهت.
۳- آنچنان.

آنرمال

(نُ) [ فر. ] (ص.) نابهنجار، غیرعادی.

آنزیم

[ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین‌های کاتالیزی که یاخته‌های زنده آن‌ها را تولید می‌کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه. (فره.)

آنسه

[ ع. آنسه ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم. ج. اوانس، آنسات.

آنسیلین

(اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می‌شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانه آن در شیمی ۲ NH 5 H ۶ C است. ...

آنسیکلوپدی

(لُ پِ) [ فر. ] (اِ.) = انسیکلوپدی: دایره المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده‌است.

آنفارکتوس

[ فر. ] (اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه) که شریان مشروب کننده آن بسته باشد.

آنفولانزا

(فُ) [ فر. ] (اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه‌های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه‌است.


دیدگاهتان را بنویسید