شاهنامه فردوسی – رسيدن زال به نزديك سام

رسيدن زال به نزديك سام

          همى راند دستان گرفته شتاب            چو پرّنده مرغ و چو كشتى بر آب‏

         كسى را نبد ز آمدنش آگهى            پذيره نرفتند با فرّهى

         خروشى بر آمد ز پرده سراى            كه آمد ز ره زال فرخنده راى‏

         پذيره شدش سام يل شادمان            همى داشت اندر برش يك زمان‏

         فرود امد از باره بوسيد خاك            بگفت آن كجا ديد و بشنيد پاك‏

         نشست از بر تخت پر مايه سام            ابا زال خرّم دل و شادكام‏

         سخنهاى سيندخت گفتن گرفت            لبش گشت خندان نهفتن گرفت‏

         چنين گفت كامد ز كابل پيام            پيمبر زنى بود سيندخت نام‏

         ز من خواست پيمان و دادم زمان            كه هرگز نباشم بدو بدگمان‏

         ز هر چيز كز من بخوبى بخواست            سخنها بران بر نهاديم راست‏

         نخست آنكه با ماه كابلستان            شود جفت خورشيد زابلستان‏

         دگر آنكه زى او بمهمان شويم            بران دردها پاك درمان شويم‏

         فرستاده آمد از نزد اوى            كه پردخته شد كار بنماى روى‏

         كنون چيست پاسخ فرستاده را            چه گوييم مهراب آزاده را

         ز شادى چنان شد دل زال سام            كه رنگش سراپاى شد لعل فام‏

         چنين داد پاسخ كه اى پهلوان            گر ايدون كه بينى بروشن روان‏

         سپه رانى و ما بكابل شويم            بگوييم زين در سخن بشنويم‏

         بدستان نگه كرد فرخنده سام            بدانست كو را ازين چيست كام‏

         سخن هر چه از دخت مهراب نيست            بنزديك زال آن جز از خواب نيست‏

         بفرمود تا زنگ و هندى دراى            زدند و گشادند پرده سراى‏

         هيونى بر افگند مرد دلير            بدان تا شود نزد مهراب شير

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلومین

[ فر. ] (اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است.

آلومینیوم

(یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می‌شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می‌باشد.

آلونک

(نَ) (اِ.) (عا.) خانه کوچک.

آلوچه

(اِمصغ.) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است.

آلپر

(پَ)(ص.)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب.

آلکالویید

(لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات‌ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همه آن‌ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است.) اغلب در آب غیرمحلول ...

آلگرو

(لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق.) تند و سبک، شدید و بانشاط.

آلگونه

(نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، ماده سرخ رنگی که زنان به گونه خود مالند. آلغونه نیز گویند.

آلی

[ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات.
۲- مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می‌پردازد.

آلی

(ص نسب.)۱ - سرخی.۲ - سرخی نیم رنگ.

آلیاژ

[ فر. ] (اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیله ذوب کردن، به دست می‌آید تا مقاومت آن‌ها بیشتر گردد.

آلیداد

[ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می‌رود، ذوعضادتین.

آلیز

(اِ.)
۱- جفتک، جفته، لگد.
۲- جَست و خیز.
۳- رم، رمیدن.

آلیزیدن

(دَ) (مص ل.) جفتک زدن، لگد انداختن. آلیزدن هم گویند.

آلیگاتور

(تُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به ۴ تا ۵ متر می‌رسد.

آماتور

(تُ) [ فر. ] (ص. اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه‌ای (فره).

آماج

(اِ.)
۱- تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند.
۲- نشان، نشانه، هدف.

آماجگاه

(اِمر.)
۱- نشانه گاه.
۲- می‌دانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی.

آماده

(دِ) (ص.) حاضر، مهیّا.

آمادگی

(دِ)
۱- (حامص.) آماده بودن.
۲- (اِ.) تهیه، بسیج، استعداد.


دیدگاهتان را بنویسید