شاهنامه فردوسی – آفرینش کیهان

گفتار اندر آفرینش کیهان

         از آغاز بايد كه دانى درست     
       سرمايه گوهران از نخست‏

كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا توانائى آرد پديد

         سرمايه گوهران اين چهار 
برآورده بى‏رنج و بى‏ روزگار

         يكى آتشى بر شده تابناك    
ميان آب و باد از بر تيره خاك‏

         نخستين كه آتش بجنبش دميد       
ز گرميش پس خشكى آمد پديد

         و زان پس ز آرام سردى نمود     
ز سردى همان باز ترّى فزود

         چو اين چار گوهر بجاى آمدند      
ز بهر سپنجى سراى آمدند

         گهرها يك اندر دگر ساخته       
     ز هر گونه گردن بر افراخته‏

         پديد آمد اين گنبد تيز رو         
   شگفتى نماينده نو بنو

         ابرده و دو هفت شد كدخداى           
گرفتند هر يك سزاوار جاى‏

         در بخشش و دادن آمد پديد          
  ببخشيد دانا چنانچون سزيد

         فلكها يك اندر دگر بسته شد          
  بجنبيد چون كار پيوسته ش

      چو دريا و چون كوه و چون دشت و راغ          
  زمين شد بكردار روشن چراغ‏

          بباليد كوه آبها بر دميد     
سر رستنى سوى بالا كشيد

         زمين را بلندى نبد جايگاه      
يكى مركزى تيره بود و سياه‏

         ستاره برو بر شگفتى نمود       
بخاك اندرون روشنايى فزود

         همى بر شد آتش فرود آمد آب      
همى، گشت گرد زمين آفتاب‏

         گيا رست با چند گونه درخت      
بزير اندر آمد سرانشان ز بخت‏

         ببالد ندارد جز اين نيروئى      
نپويد چو پويندگان هر سوئى‏

         و زان پس چو جنبنده آمد پديد      
همه رستنى زير خويش آوريد

         خور و خواب و آرام جويد همى       
و زان زندگى كام جويد همى‏

         نه گويا زبان و نه جويا خرد      
ز خاك و ز خاشاك تن پرورد

         نداند بد و نيك فرجام كار         
نخواهد از و بندگى كردگار

         چو دانا توانا بد و دادگر          
از ايرا نكرد ايچ پنهان هنر

         چنينست فرجام كار جهان        
نداند كسى آشكار و نهان




                             

  دیوان حافظ - جمالت آفتاب هر نظر باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
«فرخی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمپلی فایر

(پِ یِ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز.

آمپول

[ فر. ] (اِ.) شیشه کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی.

آمپی سیلین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری‌ها مصرف می‌شود

آمیب

[ فر. ] (اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از رده آغازیان که در آب‌های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض‌ها پیدا می‌شود. نوعی از آن در روده انسان تولید می‌گردد و باعث اسهال خونی می‌شود.

آمیختن

(تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن.۲ - معاشرت.
۳- همخوابگی.
۴- جفت گیری.

آمیختگی

(تِ یا تَ) (حامص.)
۱- امتزاج، اختلاط.
۲- الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش.

آمیز قلمدون

(قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شده آقامیرزا قلمدان.
۱- لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دوره قاجاریه می‌داده‌اند.
۲- کسی که از طریق قلم زندگی می‌کند، میرزا بنویس.

آمیزش

(زِ) (اِمص.)
۱- آمیختگی.
۲- همنشینی، معاشرت.
۳- جِماع.

آمیزه

(زِ) (ص مر.)
۱- آمیخته، مخلوط.
۲- کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند.

آمیزه مو

(~.) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد.

آمیزگار

(اِ.) معاشر.

آمیزگاری

(اِ مص.) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی.

آمیغ

(اِ.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می‌دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ.

آمیغه

(غِ) (اِمص.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت.

آمین

[ ع. ] (شب جم.) کلمه‌ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن!

آن

[ ع. ] (اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک. ج. آنات. ؛ در یک ~ در یک لحظه، در یک دم.

آن

چه (چِ)(ضم. حر.)
۱- چیزی که.
۲- هر چیز.

آن

۱ - پسوند دال بر زمان: بامدادان، ناگاهان.
۲- پسوند دال بر مکان و موطن: گیلان، یونان، ایران، دیلمان.
۳- پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشه فعل: چادردران کردن، راه جامه دران.
۴- پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم ...

آن

(اِ.) از مصطلحات صوفیانه‌است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است.

آن

[ په. ] (ضم.) ضمیر اشاره برای دور. مق این.


دیدگاهتان را بنویسید