شاهنامه فردوسی – آفرینش ماه

گفتار اندر آفرینش ماه

       

چراغست مر تيره شب را بسيچ            ببد تا توانى تو هرگز مپيچ‏

         چو سى روز گردش بپيمايدا            شود تيره گيتى بدو روشنا

          پديد آيد آنگاه باريك و زرد             چو پشت كسى كو غم عشق خورد

         چو بيننده ديدارش از دور ديد            هم اندر زمان او شود ناپديد

         دگر شب نمايش كند بيشتر            ترا روشنايى دهد بيشتر

         بدو هفته گردد تمام و درست            بدان باز گردد كه بود از نخست‏

         بود هر شبانگاه باريكتر            بخورشيد تابنده نزديكتر

         بدينسان نهادش خداوند داد            بود تا بود هم بدين يك نهاد

 

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیشاوند

(وَ) (اِمر.) کلمه‌ای که در اول کلمات دیگر درآید معنی آن را تغییر دهد مانند: بر، بی، فرا.

پیشاپیش

(ق مر.) پیشتر از همه، جلوتر از همه.

پیشباز

(اِ.) استقبال، پیشواز.

پیشداد

(اِ.) هر یک از پادشاهان سلسله پیشدادی.

پیشداد

(ص مر.) نخستین قانونگزار؛ هوشنگ پیشداد به موجب داستان‌های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد.

پیشدست

(دَ) (اِمص.) معاون، پیشکار.

پیشدستی

(~.) (اِمر.) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می‌گذارند.

پیشدستی

(~.) (حامص.) در کاری بر کسی پیشی گرفتن.

پیشرفت

(رَ) (مص مر.)
۱- پیش رفتن، جلوتر رفتن.
۲- ترقی، رشد.

پیشرفته

(رَ تِ) (ص مف.)
۱- پیشین، مقدم.
۲- عالی، رشد کرده.

پیشروی

(رَ) (حامص.)
۱- پیشرفت.
۲- رشد.
۳- پیشوایی.

پیشن

(شَ) (اِ.) = پیشند: لیف خرما که از آن رسن تابند.

پیشه

(ش ِ) (اِ.)
۱- کار، حرفه.
۲- عادت، خوی.

پیشه ور

(~. وَ) (ص مر.) دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است.

پیشه گانی

(~.) (اِمص.) پیشه وری، پیشه گری.

پیشه گرفتن

(~. گِ رِ تَ)(مص م.) کاری را به عنوان پیشه قرار دادن.

پیشوا

(ص مر.) رهبر، سردار.

پیشواز

(اِمر.) = پیشباز: استقبال.

پیشواز آمدن

(مَ دَ) استقبال کردن.

پیشوند

(وَ) (اِمر.) نک پیشاوند.


دیدگاهتان را بنویسید