شاهنامه فردوسی – آبادانى و آرامش شهرها هنگام پادشاهى هوشنگ

آبادانى و آرامش شهرها هنگام پادشاهى هوشنگ

      

          چو بشناخت آهنگرى پيشه كرد            از آهنگرى ارّه و تيشه كرد

         چو اين كرده شد چاره آب ساخت            ز دريايها رودها را بتاخت‏

         بجوى و برود آبها راه كرد            بفرخندگى رنج كوتاه كرد

         چراگاه مردم بدان بر فزود            پراگند پس تخم و كشت و درود

         برنجيد پس هر كسى نان خويش            بورزيد و بشناخت سامان خويش‏

         بدان ايزدى جاه و فرّ كيان            ز نخچير گور و گوزن ژيان‏

         جدا كرد گاو و خر و گوسفند            بورز آوريد آنچه بد سودمند

  شاهنامه فردوسی - پاسخ دادن زال موبدان را

         ز پويندگان هر چه مويش نكوست            بكشت و بسرشان بر آهيخت پوست‏

         چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم            چهارم سمورست كش موى گرم‏

         برين گونه از چرم پويندگان            بپوشيد بالاى گويندگان‏

         برنجيد و گسترد و خورد و سپرد            برفت و بجز نام نيكى نبرد

         بسى رنج برد اندران روزگار            بافسون و انديشه بى‏شمار

         چو پيش آمدش روزگار بهى            ازو مر درى ماند تخت مهى‏

         زمانه ندادش زمانى درنگ            شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ‏

         نپيوست خواهد جهان با تو مهر            نه نيز آشكارا نمايدت چهر

  دیوان حافظ - دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به گرد خاطر ما آرزو نمی‌گردید
لب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آورک

(وَ رَ) (اِ.) اورک. تاب، تاب خوردن.

آوری

(وَ)
۱- (ص نسب.) باورمند، معتقد.
۲- یقین، درست.
۳- (اِ.) ایمان، باور.

آوریدن

(وَ دَ) (مص م.) نک آوردن.

آوریل

[ فر. ] (اِ.) چهارمین ماه از سال میلادی.

آوشن

(شَ) (اِ.) آویشن.

آون

(وَ) (اِ.) آونگ.

آوند

(وَ) [ په. ] (اِ.)
۱- ظرف.
۲- کوزه آب یا شراب.
۳- لوله‌هایی که شیره خام را از ریشه به برگ‌ها می‌رساند.

آوند

(~.) (اِ.) دلیل، برهان.

آونگ

(وَ) (اِ.)
۱- ریسمانی که خوشه‌های انگور و دیگر میوه‌ها را به آن می‌بندند و از سقف می‌آویزند تا فاسد نشود.
۲- هر چیز آویخته، معلق.
۳- جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت.

آونگان

(وَ) (ص فا.) آویخته، معلق، آونگ.

آونگون

(وَ) (ص فا.) معلق، آویخته.

آوه

(وَ) (اِ.)۱ - کوره‌ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می‌پختند.۲ - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند.

آوه

(~.) (شب جم.) «کلمه افسوس» دریغ، افسوس.

آویختن

(تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آویزان کردن.
۲- فرو گذاشتن، پایین انداختن.
۳- حمایل کردن.
۴- دار زدن.
۵- (مص ل.) آویزان شدن.
۶- جنگیدن.
۷- چنگ زدن، تمسک جستن.

آویخته

(تِ) (ص مف.)
۱- آویزان شده، معلق.
۲- چنگ زده، تمسک جُسته.
۳- مورد سؤال قرار گرفته.

آویز

۱ - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می‌دهد: دست آویز، دل آویز.
۲- (اِ.) جنگ، نبرد.
۳- جواهری که بر حلقه گوشواره بیاویزند.
۴- بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند.
۵- منگوله، شرابه.
۶- گیاهی زینتی با ...

آویزان

(ص فا.)
۱- معلق، آویخته.
۲- در حال جنگ و گریز.

آویزان شدن

(شُ دَ)(مص ل.)(عا.)
۱- مزاحم کسی شدن.
۲- سور زدن، ط فیلی بودن.

آویزش

(ز ِ) (اِمص.)
۱- آویختن.
۲- تعلق، پیوستگی.
۳- جنگ، نبرد.

آویزه

(زِ) (اِمر.)
۱- گوشواره.
۲- آپاندیس.


دیدگاهتان را بنویسید