دیوان حافظ – یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دستِ توام مرحمتی کن
فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی
بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت





  دیوان حافظ - دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گاو موسی

(وِ) (اِ.) گاوی که طبق روایت قرآن می‌بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت موسی قربانی کنند.

گاو کون کردن

(کَ دَ) (مص ل.) قضای حاجت کردن، ریدن.

گاو گردون

(وِ گَ) نک گاو فلک.

گاوآب

(اِمر.) جُلبک.

گاوآهن

(هَ) (اِ.)ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه‌های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می‌شود.

گاوبازی

(اِ.)
۱- جنگ با گاو نر که در برخی از کشورها از ورزش‌های رایج است.
۲- نوعی مسابقه در برخی از روستاهای ایران به صورت جنگ میان گاوهای نر.

گاوبند

(بَ) (ص فا.) صاحبِ گاوی که می‌تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند.

گاوبندی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) بند و بست کردن، موافقت میان دو یا چند نفر برای انجام عملی (معمولاً ناروا)، زد و بند.

گاوتکیه

(تِ یَ یا یِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) تکیه و متکای بزرگ طولانی که بزرگان چون بر مسند نشینند آن را بر پشت گذارند.

گاودانی

(اِمر.) آغل گاو، زاغه.

گاودل

(دِ) (ص مر.)
۱- نادان، احمق.
۲- ترسنده، جبان.

گاودم

(دُ) (اِمر.) نفیر، بوق.

گاودوش

(اِمر.) ظرفی سرگشاده که شیر گاومیش و گاو را در آن دوشند.

گاورس

(وِ یا وَ) (اِ.) دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید.

گاورسه

(وَ رْ س) (ص.)
۱- هرچیز خرد و ریز مانند گاورس.
۲- ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر.

گاورنگ

(رَ) (ص مر.) آنچه به هیئت گاو است. گرز (گرزه) گاورنگ: گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود.

گاوزبان

(زَ) [ معر. ] (اِمر.) گیاهی است علفی و یکساله با برگ‌های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل‌های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه ...

گاوزنبور

(زَ) (اِمر.) زنبور درشت قرمز.

گاوسر

(سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند.

گاوشنگ

(شَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو را می‌رانند.


دیدگاهتان را بنویسید