دیوان حافظ – یارم چو قدح به دست گیرد

یارم چو قدح به دست گیرد

یارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ شکست گیرد

هر کس که بدیدْ چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد؟

در بحرْ فِتاده‌ام چو ماهی
تا یار مرا به شَست گیرد

در پاشْ فِتاده‌ام به زاری
آیا بُوَد آن که دست گیرد؟

خُرَّم دلِ آن که همچو حافظ
جامی ز مِیِ اَلَست گیرد







  شاهنامه فردوسی - مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
«شهریار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آش

[ سنس. ] (اِ.)۱ - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند.
۲- آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ ~برای کسی پختن توطئه‌ای برای کسی ترتیب دادن. ؛ همان ~ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده‌است. ؛ ~با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسه آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد.

دیدگاهتان را بنویسید