دیوان حافظ – یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود

یاد باد آن که نَهانَت نظری با ما بود
رَقَمِ مِهرِ تو بر چهرهٔ ما پیدا بود

یاد باد آن که چو چَشمت به عِتابم می‌کُشت
مُعْجِزِ عیسَویَت در لبِ شِکَّرخا بود

یاد باد آن که صَبوحی زده در مجلسِ انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

یاد باد آن که رُخَت شمعِ طَرَب می‌افروخت
وین دلِ سوخته پروانهٔ ناپروا بود

یاد باد آن که در آن بزمگَهِ خُلق و ادب
آن که او خندهٔ مستانه زدی صَهبا بود

یاد باد آن که چو یاقوتِ قدح خنده زدی
در میانِ من و لعلِ تو حکایت‌ها بود

یاد باد آن که نگارم چو کمر بَربَستی
در رکابش مَهِ نو پیکِ جهان پیما بود

یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود

یاد باد آن که به اصلاحِ شما می‌شد راست
نظمِ هر گوهرِ ناسُفته که حافظ را بود


  دیوان حافظ - به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کوم

[ پشتو ] (اِ.) گریبان.

کومش

(مِ) (ص.) چاه کن، مقنی.

کومه

(مِ) (اِ.) آلونک، کلبه.

کومولوس

[ فر. ] (اِ.) ابرهای جدا از هم و معمولاً چگال با خطوط مرزی واضح که نمای آن‌ها به شکل خاکریز یا گنبد یا برج‌های در حال افزایش و گسترش است و برآمدگی بخش فوقانی آن‌ها اغلب به گل کلم ...

کومک

(مَ) (اِ.) نک کمک.

کون

[ په. ] (اِ.) سرین، نشستگاه. ؛ ~ کسی گُهی بودن کنایه از: در کاری مشکوک دست داشتن. ؛ ~ سوزه کنایه از: حسادت شدید. ؛~ گشاد بودن کنایه از: تن به کار ...

کون

(کَ یا کُ) [ ع. ] (اِمص.) هستی، وجود.

کون ده

(دِ یا دَ) (ص فا.) مفعول، امرد.

کون و مکان

(نُ مَ) [ ع. ] (اِ.) گیتی و آنچه در آن است.

کونده

(کَ وَ دَ یا دِ) (اِ.) جوال.

کونه

(نِ) (اِ.) ته چیزی.

کونگ فو

(کُ فُ) [ انگ. از چینی ] (اِ.) یکی از ورزش‌های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد.

کونین

(کَ نِ) [ ع. ] (اِ.) تثنیه کون ؛ دو عالم، این جهان و آن جهان.

کوه

(کُ وَ) (اِ.)
۱- غلاف پنبه، غوزه پنبه.
۲- کوکنار (که غلاف خشخاش است).
۳- پیله ابریشم.

کوه

(اِ.) توده بزرگ و برآمده‌ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین‌های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است.

کوه نورد

(نَ وَ) (ص فا.) کسی که قسمت -‌های سخت کوه را می‌پیماید تا به قله برسد.

کوهان

[ په. ] (اِ.) برآمدگی پشت شتر.

کوهج

(هِ) (اِ.) زالزالک، آلوی کوهی.

کوهسار

(هْ) (اِمر.) کوهپایه.

کوهستان

(هِ) (اِمر.) زمینی که در آن کوه بسیار باشد.


دیدگاهتان را بنویسید