دیوان حافظ – یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد
به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد

آن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبول
بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرد

دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد
ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحر
آشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکرد

شاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

کِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مراد
هر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکرد

مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظ
که شنید این رهِ دلسوز که فریاد نکرد





  دیوان حافظ - حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

انـتـظـار مـردمـي از خصم آهن‌دل خطاست
نـرمـي از پـيـکان رويين‌تن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اجنبی

(اَ نَ) (ص.)
۱- بیگانه، غریب.
۲- نا - فرمان.

اجنحه

(اَ نِ حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ جَناح ؛ بال‌ها.

اجنه

(اَ جِ نُِ) [ ع. اجنه ] (اِ.) در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند.

اجهار

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - آشکار کردن سخن، بلند کردن آواز، با صدای بلند چیز ی را خواندن.
۲- آشکار کردن.

اجهل

(اَ هَ) [ ع. ] (ص تف.) نادان تر، جاهل تر.

اجود

(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- بهتر، نیکوتر.
۲- بخشنده تر، جوادتر.

اجودان

(اَ) (اِ.) نک آجودان.

اجور

(اُ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَجر؛ اجرها، اجرت‌ها.

اجوف

(اَ وَ) [ ع. ] (ص.) میان تهی، درون خالی.

اجیر

( اَ ) [ ع. ] (ص.) مزدور، مزد بگیر.

اجیرنامه

(~. م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عهدنامه‌ای که به موجب آن کار کسی به مدت معینی خریداری می‌شود.

احادیث

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ احدوثه ؛ افسانه‌ها، سخن‌ها.
۲- جِ حدیث ؛ روایات، اخبار.

احاطت

(اِ طَ) [ ع. احاطه ] احاطه.

احاطه

(اِ طِ) [ ع. احاطه ] (مص م.)
۱- گرداگرد چیزی را گرفتن.
۲- فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام.

احالت

(اِ لَ) [ ع. احاله ] نک احاله.

احاله

(اِ لَ) [ ع. احاله ]
۱- (مص م.) حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهده دیگری.
۲- (مص ل.) از حالی به حال دیگر گشتن.

احباء

(اَ حِ بّا) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان.

احباب

( اَ ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان، یاران.

احباب

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) دوست داشتن.

احبار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جمع حبر؛
۱- دانشمندان، علما.
۲- پیشوایان روحانی یهود.


دیدگاهتان را بنویسید