دیوان حافظ – گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است

در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی‌روی تو ای سرو گُل‌اندام، حرام است

گوشَم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است
چشمم همه بر لَعلِ لب و گردشِ جام است

در مجلسِ ما عِطر مَیامیز که ما را
هر لحظه ز گیسو‌ی تو خوش بوی مَشام است

از چاشنیِ قند مگو هیچ و زِ شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است

تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه‌، مُقیم است
همواره مرا کویِ خرابات مُقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟

با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است

حافظ منشین بی‌مِی و معشوق زمانی
که‌ایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است




  دیوان حافظ - خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گشاد

(گُ)
۱- (ص.) پهن، فراخ. مق تنگ.
۲- دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول.
۳- (اِمص.) رها کردن تیر از شست.
۴- فتح، تسخیر.
۵- گشایش.
۶- حمله.
۷- (ق.) با فاصله از یکدیگر.
۸- (عا.) آن که تن به کار نمی‌دهد، تنبل.

دیدگاهتان را بنویسید