دیوان حافظ – گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟
گفتا به چشم هر چه تو گویی چُنان کنند

گفتم خَراجِ مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟
گفت این حکایتیست که با نکته‌دان کنند

گفتم صَنم‌پَرست مشو با صَمَد نشین
گفتا به کویِ عشق هم این و هم آن کنند

گفتم هوایِ میکده غم می‌بَرَد ز دل
گفتا خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب و خِرقه نه آیینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیرِ مغان کنند

گفتم ز لَعلِ نوش‌ْلبان پیر را چه سود؟
گفتا به بوسهٔ شِکَرینَش جوان کنند

گفتم که خواجه کِی به سرِ حجله می‌رود؟
گفت آن زمان که مشتری و مَه قِران کنند

گفتم دعایِ دولت او وِردِ حافظ است
گفت این دعا ملایکِ هفت آسمان کنند



  دیوان حافظ -  ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

چراغ

(چِ) [ په. ] (اِ.) آلتی که در تاریکی آن را روشن کنند و آن دارای اقسامی چند است. ؛~ چشمک زن نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظه‌ای خاموش و روشن می‌شود. ؛~ جادو یا ~ علاءالدین چراغی افسانه‌ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان‌های «هزارو یک شب» که به وسیله آن کارهای عجیب و سحرآمیز انجام می‌داد.

دیدگاهتان را بنویسید