دیوان حافظ – گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب

می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب

بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب

گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب







  شاهنامه فردوسی - رفتن هوشنگ و گيومرت به جنگ ديو سياه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آزدن

(دَ) (مص م.) آژدن، آجیدن.

آزرد

(زَ) (اِ.) رنگ، لون، گونه.

آزردن

(زُ دَ)
۱- (مص ل.) رنجیدن.
۲- (مص م.) رنجانیدن.

آزرده

(زُ دِ) (ص مف.) رنجیده، دلتنگ.

آزرده جان

(~.) (ص مر.) آزرده خاطر.

آزرده دل

(~. دِ) (ص مر.) رنجیده، ملول، آزرده خاطر.

آزردگی

(زَ یا زُ دِ)(حامص.)رنجش، رنجیدگی.

آزرم

(زَ) [ په. ] (اِ.)۱ - داد، انصاف.۲ - شرم، حیا.
۳- رفق، مدارا.
۴- شفقت، رحم.
۵- حرمت، عزت.
۶- مهر و محبت.
۷- طرف - داری ، جانب داری، رودربایستی.۸ - فضیلت، تقوی.
۹- یاد، ذکر.
۱۰ - اندیشه، دل مشغولی. ...

آزرمجو

(ی) (~.) (ص فا.)
۱- با شرم، کم رو.
۲- منصف، عادل.

آزرمگین

(~.) (ص مر.) باحیا، باشرم.

آزری

(زَ) (ص نسب.) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده.

آزغ

(زُ) [ په. ] (اِ.) آنچه از شاخه‌های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند.

آزفنداک

(فَ) (اِ.) نک آژفنداک.

آزما

(ی) (ص فا.) در ترکیبات به معنی آزماینده آید: جنگ آزما، بخت آزما، رزم آزما.

آزمایش

(یِ) (اِ.)
۱- امتحان، تجربه، سنجش.
۲- ورزش، ریاضت، مشق.

آزمایشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیله متخصصان یا دانشجویان. لابراتوار.
۲- محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن.

آزماینده

(یَ دِ) (ص فا.) آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب.

آزمایه

(یِ) (اِ مص.) امتحان، آزمایش.

آزمند

(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.

آزمندی

(~.)(حامص.) حرص، ولع، طمع.


دیدگاهتان را بنویسید