دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  دیوان حافظ - یا رب این شمع دل‌افروز ز کاشانه کیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

تعادل

(تَ دُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) با هم برابر شدن.
۲- (اِمص.) برابری.
۳- هنگامی جسمی در تعادل است که منتجه همه نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک).
۴- وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک‌ها واکنش طبیعی از خود نشان می‌دهد (روانشناسی).
۵- کامل نشدن واکنش شیمیایی در اثر پیدایش واکنش معکوس که در پایان دو واکنش با سرعت مساوی انجام می‌گیرد و دستگاه بی تغییر می‌ماند (شیمی).
۶- تناسب (هنر).

دیدگاهتان را بنویسید