دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  دیوان حافظ - ساقیا آمدن عید، مبارک بادت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آل تمغا

(تَ) [ تر - مغ. ] (اِمر.) مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان‌های خود می‌زدند.

دیدگاهتان را بنویسید