دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر مردن فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خانه دار

(~.) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند.

خانه داری

(~.) (حامص.)
۱- هنر اداره خانه یا مجموعه آگاهی‌های مربوط به آن مانند: آشپزی، خیاطی...
۲- شغل و عمل خانه دار.

خانه زاد

(~.) (ص مف.) فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد.

خانه شاگرد

(~. گِ) (ص مر.) پسری که کارهای خانه را انجام دهد، شاگردخانه.

خانه نشین

(~. نِ) (ص فا.) منزوی، گوشه - نشین.

خانواده

(نْ یا نِ دِ) (اِمر.)
۱- اهل خانه، اهل البیت.
۲- مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می‌کنند.
۳- مجموعه خویشاوندان، خاندان.
۴- تیره، خاندان.

خانوادگی

(نْ یا نِ دِ) (ص نسب.) مربوط یا منسوب به خانواده.

خانوار

(نِ) (اِمر.) = خانه وار: تعدادِ افراد یک خانواده.

خانگاه

(اِمر.) نک خانقاه.

خانگی

(نِ یا نَ) (ص نسب.)
۱- منسوب و مربوط به خانه.
۲- آن چه در خانه تهیه کنند.
۳- حیوانی که در خانه نگهداری شود.

خانی

[ تر - فا. ] (ص.)
۱- زری که در ماوراء - النهر رایج بوده.
۲- زر خالص.

خانی

(اِ.)
۱- چشمه.
۲- حوض.

خانیچه

(چِ یا چَ) (اِمصغ.)۱ - چشمه کوچک.
۲- حوض کوچک.

خاور

(وَ) (اِ.)
۱- مغرب.
۲- مشرق.

خاوران

(وَ) [ په. ] (اِ.)
۱- مغرب.
۲- مشرق.

خاوند

(وَ) (اِ.) خداوند، صاحب.

خاوندگار

(وَ) (اِمر.) خداوندگار.

خاویار

(اِ.) تخم نوعی سگ ماهی که بسیار مقوی و گرانبهاست.

خاویه

(وِ یَ یا یِ) [ ع. خاویه ] (ص.) زمین خالی (از سکنه.)

خاک

[ په. ] (اِ.)
۱- رویه زمین که باعث رویاندن نباتات می‌شود، تراب.
۲- مملکت، کشور.
۳- گور، قبر، گورستان.
۴- چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن. ؛ ...


دیدگاهتان را بنویسید