دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  دیوان حافظ - بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جرد

(جَ رَ) (ص.) زخمی، مجروح.

جرد

(جَ) (اِ.) تخت پادشاهی.

جرد

(~.) (اِ.)پرنده‌ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال.

جرد

(~.) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمین هموار بی گیاه.
۲- جامه کهنه ؛ ج. جرود.

جرد

(جَ رِ) [ ع. ] (ص.) بی گیاه.

جرد

(جُ) [ ع. ] (اِ.) ج. اجرد؛ بی مویان، خرد مویان، کوتاه مویان.

جرده

(جُ دِ) (اِ. ص.) اسب اخته شده، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد.

جرده

(جَ دِ) (اِ. ص.) اسب زرد رنگ.

جرذ

(جُ رِ) [ ع. ] (اِ.) نوعی موش صحرایی. ج. جرذان.

جرز

(جِ) (اِ.) دیوار اطاق و ایوان.

جرز

(جَ) (اِ.) = چرز: پرنده‌ای است که حباری گویند.

جرز

(جَ یا جُ رَ یا رُ) [ ع. ] (اِ.) زمینی که بر وی گیاه نروید.

جرس

(جَ) (اِ.)
۱- (مص ل.) سخن گفتن.
۲- نغمه سرودن.
۳- (اِ.) آواز نرم

جرس

(جَ رَ) [ ع. ] (اِ.) زنگ، درای.

جرس زدن یا جنباندن

(~. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) اظهار وجود کردن.

جرشفت

(جَ شَ) (اِ.) هجو، شعری که در هجو کسی بگویند.

جرعه

(جُ عَ) [ ع. جرعه ]
۱- (مص ل.) کم کم نوشیدن.
۲- (اِ.) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند.

جرعه ریز

(~.) [ ع - فا. ]
۱- (ص فا.) آن که جرعه (شراب و مانند آن) ریزد.
۲- (اِمر.) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است: بزرگ و کوچک. با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند ...

جرعه نوش

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) شرابخوار.

جرعه کش

(~. کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ریزه خوار، طفیلی.


دیدگاهتان را بنویسید