دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  شاهنامه فردوسی -  لشكر كشيدن كاوس با رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ثالثاً

(لِ ثَ نْ) [ ع. ] بار سوم، سه دیگر.

ثالوث

[ ع. ] (اِ.) آن چه مرکب از سه باشد. ؛~ اقدس اب. ابن. روح القدس (در آیین نصاری).

ثامن

(مِ) [ ع. ] (اِ.) هشتم، هشتمین.

ثانوی

(نَ یّ) [ ع. ] (ص نسب.) دومی، دومین.

ثانویه

(نَ یِّ) [ ع. ثانویه ] (ص نسب.) مؤنث ثانوی.

ثانی

[ ع. ] (اِ.) دوم.

ثانیاً

(یَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- دوم.
۲- بار دوم.

ثانیه

(یِ) [ ع. ] (اِ.) یک شصتم دقیقه.

ثانیه شمار

(~. شُ) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) عقربه کوچک ساعت که ثانیه‌ها را معلوم می‌دارد.

ثاولوجیا

(اِ.) = اثولوجیا:
۱- علم الهی (اخص)، الهیات.
۲- علم کلام.

ثاوی

[ ع. ] (اِفا.)۱ - فرودآینده.
۲- اقامت (دراز) کننده، مقیم.

ثایر

(یِ) [ ع. ثائر ]
۱- (اِفا.) انتقام گیرنده.
۲- (اِ.) خشم.

ثایره

(یِ رِ) [ ع. ثائره ]
۱- (اِفا.) مؤنث ثایر.
۲- (اِ.) هیجان.

ثبات

(ثَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بر جای ماندن، پایدار بودن.
۲- دوام یافتن، پایدار بودن.
۳- (اِمص.) پایداری. ؛ ~ عزم راسخ عزمی، ثابت عزمی. ؛ ~ قدم استقامت، پایداری.

ثبات

(ثَ بّ) [ ع. ] (ص.) ثبت کننده، کارمندی که نامه‌ها را در دفتری مخصوص ثبت می‌کند.

ثبات

(ثُ) (اِ.) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد.

ثبات کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ]
۱- (مص ل.) پایداری کردن، استقامت ورزیدن.
۲- ثابت شدن، پایدار ماندن.
۳- مقاومت کردن.
۴- (اِمص.) پایداری، استقامت.

ثبت

(ثَ بَ) [ ع. ] (ص.) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد.

ثبت

(ثَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) قرار دادن، بر جای بودن.
۲- (اِمص.) استواری، پایداری.
۳- نوشتن.
۴- (اِ.) حجت، دلیل.
۵- مهر توقیع.
۶- (ص.) مرد معتمد، استوار.
۷- مرد دلاور.
۸- ثابت رأی.
۹- (اِمف.) قرار داده شده.
۱۰ - در حقوق نوشتن قراردادها و مشخصات ...

ثبت اسناد

(~ِ اَ) (اِمر.) اداره‌ای که ثبت معاملات و نقل و انتقال‌های مربوط به املاک و مستغلات را به عهده دارد.


دیدگاهتان را بنویسید