دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  دیوان حافظ - خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ترانزیستور

(تِ تُ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاهی برای توسعه دادن نوسانات الکتریکی به وسیله عمل شارژ الکترونیکی در جسم نیم هادی کریستالین.

ترانسفر

(تِ فِ) [ انگ. ] (اِمص.) انتقال دادن، بردن، جابه جا کردن (مثل انتقال شخص از یک حالت مکان به حالت مکان دیگر).

ترانسفورماتور

(تِ فُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی ک ه برای افزودن یا کاستن الکتریسته به کار رود، مبدل (فره).

ترانه

(تَ نِ) [ اوس. ] (اِ.)
۱- تصنیف ؛ قطعه‌ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی.
۲- دوبیتی.
۳- تر و تازه.
۴- زیباروی.

ترانه زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) آواز خواندن.

تراورس

(تِ وِ) [ فر. ] (اِ.) تخته‌های چوبی ضخیم که در زیر ریل‌های راه آهن به طور عرضی قرار می‌دهند، ریل بند (فره).

تراوش

(تَ وُ) (اِمص.) ترشح، چکه.

تراویح

(تَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترویحه.
۱- نشست‌ها، نشستن‌ها.
۲- چهار رکعت نماز شب.

تراویدن

(تَ دَ) (مص ل.) تراوش کردن و چکیدن آب و مانند آن.

تراژدی

(تِ ژِ) [ فر. ] (اِ.)۱ - نمایش نامه غم انگیز.
۲- فاجعه، مصیبت.

تراک

(تَ) (اِ.) صدای شکستن یا شکافتن چیزی.

تراکتور

(تِ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین جهت کارهای کشاورزی.

تراکم

(تَ کُ) [ ع. ] (مص ل.) انباشته شدن، انبوه شدن.

ترایب

(تَ) [ ع. ترائب ] (اِ.) جِ. تریبه.

ترب

(تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ‌های درشت و ریشه چغندر مانند به رنگ‌های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می‌باشد.

ترب

(تَ) (اِ.)
۱- مکر، حیله، زرق، تزویر.
۲- گزاف، گزافه.
۳- زبان آوری، چرب زبانی.
۴- حرکت از روی ناز یا قهر.

ترب

(تِ) [ ع. ] (ص.) همزاد، همال، همسال.

تربانتین

(تِ رِ) (اِ.) صمغ حاصل از اقسام درختان کاج که از آن اسانس تربانتین و کولوفان استخراج می‌کنند که در طب به کار روند؛ سقز، جوهر سقز، راطینا، راتینه، راتینج نیز گویند.

تربت

(تُ بَ) [ ع. تربه ] (اِ.)
۱- خاک.
۲- گور، قبر.

تربسه

(تَ بَ سَ) (اِ.) نک قوس قزح.


دیدگاهتان را بنویسید