دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  شاهنامه فردوسی - خواليگرى كردن ابليس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تحصن

(تَ حَ صُّ) [ ع. ] (مص ل.) به جایی پناه بردن، بست نشستن.

تحصیل

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) به دست آوردن.
۲- دانش آموختن.
۳- (اِمص.) کسب.

تحصیل دار

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.)
۱- مالیات بگیر، جمع کننده مالیات.
۲- مأمور گردآوری اموال یا طلب‌های یک مؤسسه یا اداره.

تحصیل کرده

(~. کَ دِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارای سواد و آموزش عالی.

تحصیلات

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ تحصیل.
۱- آن چه در یک موسسه آموزشی تحصیل شده‌است.
۲- آموزش.

تحصین

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- استوار کردن، محکم گردانیدن.
۲- گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن.

تحضر

(تَ حَ ضُّ) [ ع. ]
۱- (مص م.) حاضر کردن.
۲- (مص ل.) حاضر شدن.

تحضیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) آماده کردن.

تحضیض

(تَ) [ ع. ] (مص م.) برانگیختن، ترغیب کردن.

تحف

(تُ حَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تحفه ؛ ارمغان‌ها.

تحفظ

(تَ حَ فُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- هوشیار بودن و پرهیز کردن.
۲- خویشتن داری.

تحفل

(تَ حَ فُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- محفل ساختن، دور هم جمع شدن.
۲- پُر شدن مجلس از مردم.

تحفه

(تُ فِ) [ ع. تحفه ] (اِ.)
۱- هدیه، ارمغان.
۲- کمیاب، گران ب‌ها. ج. تحف.

تحفیظ

(تَ) [ ع. ] (مص م.) یاد دادن کتاب و جز آن به کسی.

تحفیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.) زینت دادن، آراستن.

تحقد

(تَ حَ قُّ) [ ع. ] (مص ل.) کینه گرفتن.

تحقق

(تَ حَ قُّ) [ ع. ] (مص ل.) درست شدن، حقیقت پیدا کردن.

تحقیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) خوار کردن، کوچک شمردن.

تحقیق

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- درست کردن.
۲- درستی امری را بررسی کردن.

تحلق

(تَ حَ لُّ) [ ع. ] (مص ل.) حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن.


دیدگاهتان را بنویسید