دیوان حافظ –  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر می‌فروش حاجت رندان روا کند

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟



  دیوان حافظ - یارم چو قدح به دست گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بالماسکه

(کِ) [ فر. ] (اِمر.) مجلس رقص که در آن با لباس مبدل و نقاب شرکت می‌کنند.

بالن

(لُ) (اِ.) از پستانداران دریایی با طول تا سی متر و وزن تا صدوپنجاه هزار کیلو گرم، وال.

بالنده

(لَ دِ) (ص فا.) نمو کننده، نشو و نما - کننده.

بالنسبه

(بِ نْ نِ بَ) [ ازع. ] (ق.) به طور نسبت و مقابله و قیاس.

بالنگ

(لَ) (اِ.) میوه‌ای از نوع مرکبات که پوست آن زبر و ضخیم و زرد رنگ است.

باله

(لِ) (اِ.)
۱- اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می‌رود.
۲- [ فر. ] نمایش توأم با موسیقی و رقص.

بالو

(اِ.) زگیل، آزخ.

بالوایه

(یِ) (اِ.) پرستو.

بالوعه

(عِ) [ ع. ] (اِ.) چاه، فاضل آب.

بالون

(لُ) [ فر. ] (اِ.) کره‌ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند.

بالکانه

(نِ) (اِ.)
۱- پنجره فلزی.
۲- بام، بام بلند.

بالکن

(کُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ایوان. مهتابی.
۲- طبقه بالای تئاتر یا سینما.
۳- ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (فره).

بالیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- رشد و نمو کردن.
۲- فخر کردن.

بالیده

(دِ) (ص مف.) نمو کرده، رشد یافته.

بالین

[ په. ] (اِ.) بالش، بستر.

بالینی

(ص نسب.) (اِ.)
۱- منسوب به بالین.
۲- مطالعه ناخوشی‌های بیماران بستری و کلینیکی.

بالیه

(یِ) [ ع. ] (ص.) کهنه.

بام

(اِ.) صبح، پگاه.

بام

(اِ.) پوشش بالایی ساختمان.

بامبو

(اِ.) خیزران.


دیدگاهتان را بنویسید