دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  شاهنامه فردوسی - كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

باروک

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می‌شد.
۲- نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن ۱۶ میلادی که ویژگی‌های آن: تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت‌های مختلف، فراوانی اشکال و در هم بودن شیوه ترکیب عناصر و... می‌باشد.

دیدگاهتان را بنویسید