دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  شاهنامه فردوسی - آفرینش آفتاب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

انرژی

(اِ نِ) [ فر. ] (اِ.) نیرو، قدرت، توانایی انجام کار، کارمایه (فره). ؛~ اتمی نوعی انرژی که در واکنش‌های هسته‌ای آزاد می‌شود، انرژی هسته‌ای. ؛~ خورشیدی انرژی تابشی پرتوهای خورشید. ؛~ پتانسیل انرژی که اجسام بر اثر قرار گرفتن در وضع خاصی دارا می‌شوند. ؛~ مکانیکی انرژی حاصل از عملیات مکانیکی. ؛~ الکتریکی انرژی مربوط به بارهای برقی و حرکت آن‌ها که بر حسب وات ساعت یا کیلووات ساعت اندازه گیری می‌شود. ؛~ جنبشی انرژی موجود در جسم در حال حرکت، انرژی سینتیک.

دیدگاهتان را بنویسید