دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  شاهنامه فردوسی - فرستادن سر سلم را به نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

جارو

(اِمر.) = جاروب: وسیله‌ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ؛~ برقی دستگاهی برقی دارای صفحه برس و لوله‌ای بلند و محفظه خالی که خاک و خاشاک را درون خود می‌مکد.

دیدگاهتان را بنویسید