دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - خشم گرفتن مهراب بر سيندخت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون
بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یقظه

(یَ ظِ) [ ع. یقظه ] (اِمص.) بیداری، هوشیاری.

دیدگاهتان را بنویسید