دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - پادشاهى منوچهر صد و بيست سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم
گونه‌ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

دم

(دُ) [ په. ] (اِ.) = دنب: زایده‌ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره‌های استخوان در دنبالچه به وجود آمده‌است. در جانوران چهارپا به شکل دسته‌ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده. ؛ ~ اسبی الف - نوعی بستن موی سر از پشت که شبیه دم اسب باشد. ب - باران شدید و مداوم. ؛~ بر زمین زدن کنایه از: تسلیم شدن. ؛ ~ گاوی به دست آوردن: کنایه از: وسیله درآمد یا مقامی به دست آوردن. ؛ ~ خروس کنایه از: نادرستی یا دروغگویی. ؛ با ~ خود گردو شکستن کنایه از: نهایت شادمانی داشتن.

دیدگاهتان را بنویسید