دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

دست

(دَ) [ په. ] (اِ.)
۱- عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان.
۲- مسند.
۳- قاعده، روش.
۴- واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس، فنجان.
۵- نوبت، دفعه.
۶- توانایی، قدرت.
۷- دسته، جناح، لشکر. ؛ ~ به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن. ؛ ~ُ پا چلفتی کنایه از: بی عرضه، نالایق، بی دست و پا. ؛ ~ از پا درازتر کنایه از: بی نصیب، ناموفق، ناکام. ؛~ از پا خطا نکردن کنایه از: هیچ کار ناشایستی نکردن. ؛ ~ به سیاه و سفید نزدن کنایه از: هیچ کاری نکردن. ؛~ داشتن دخالت داشتن. ؛~. ~ کردن طول دادن، بی مورد کش دادن. ؛~ کج دزد. ؛~ زدن الف - با دست لمس کردن. ب - اقدام کردن.

دیدگاهتان را بنویسید