دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

در

(~.) [ په. ] (اِ.) آن چه که از چوب یا آهن و غیره سازند و در دیوار و اشکاف و صندوق و جز آن‌ها کار گذارند و باز و بسته شود. ؛این ~ و آن در این طرف و آن طرف، این جا و آن جا. ؛ ~ باغ سبز نشان دادن کنایه از: وعده‌های فریبنده و پوچ دادن. ؛ ~ به روی همان پاشنه بودن کنایه از: وضع عوض نشدن. ؛ ~ و تخته به هم جور بودن کنایه از: سازگار و هماهنگ بودن.

دیدگاهتان را بنویسید