دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - اندر زادن فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

درودگری

(~.) (حامص.) نجاری.

دروس

(دُ) [ ع. ] (اِ.) جِ درس.

دروش

(دِ رُ) (اِ.) نک درفش.

دروغ

(دُ) [ په. ] (اِ.) سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب. مق راست. ؛ ~ شاخدار کنایه از: دروغ بزرگ. ؛ ~ مصلحت آمیز دروغی که به خاطر فرو نشاندن فتنه و آشوب و پیشگیری از آسیب ...

دروغ پرداز

(~. پَ) (ص فا.) کسی که دروغ گوید.

دروغگو

(ی) (~.) (ص فا.) کاذب، دروغ - گوینده.

درون

(~.) (اِ.) دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی‌ها دمند و سپس خورند.

درون

(دَ) (اِ.) داخل، میان چیزی.

دروند

(دُ وَ) [ په. ] (اِمر. ص مر.) کافر، بی دین، مرتد.

دروند

(دَ وَ) (اِمر.) چنگک، قلاب.

درونسل

(دَ رُّ نَ) [ ع. ] (اِمر.) بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری.

درونه

(دَ نَ یا نِ) [ سنس. ] (اِ.)
۱- کمان حلاجی.
۲- هر چیز که به شکل کمان باشد.
۳- قوس قزح.

دروگر

(دِ رُ گَ) (ص.) درو کننده.

درویدن

(دِ رَ دَ) (مص م.) درو کردن.

درویزه

(دَ زِ) (اِ.) نک دریوزه.

درویش

(دَ) [ په. ] (ص.)
۱- فقیر، تهیدست.
۲- صوفی، قلندر.

درویشی

(~.) (حامص.)
۱- فقر، تهیدستی.
۲- گوشه نشینی.
۳- تصوف، عرفان.

درپی

(دَ) (اِ.) پینه، وصله، تکه‌ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند.

درک

(دَ رَ) [ ع. ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره.

درک

(دَ رْ) [ ع. ] (اِمص.) دریافت، اندریافت. ج. ادراکات.


دیدگاهتان را بنویسید