دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - پيروزى فريدون بر ضحاك و دست يافتن بر گنجهاى آن
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
«ملک الشعرای بهار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دانشمند

(~. مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم، دانا.

دانشنامه

(~. مِ) (اِمر.)
۱- گواهی نامه‌ای که به دانشجو، پس از اتمام دانشکده داده می‌شود.
۲- دایره المعارف.

دانشور

(~. وَ) (ص مر.) دانشمند.

دانشومند

(نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم، دانا، دانشور.

دانشکده

(~. کَ دِ) (اِمر.)
۱- محل دانش.
۲- هر یک از شعب دانشگاه، دانشکده ادبیات، دانشکده پزشکی.

دانشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش.
۲- مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه.

دانشگر

(~. گَ) (ص فا.) دانشمند، دانا.

دانشی

(نِ) [ په. ] (ص نسب.) دانا، دانشمند.

دانشیار

(نِ) (اِمر.) معاون استادِ دانشگاه.

دانق

(نِ) [ معر. ] (اِ.) یک ششم درهم.

داننده

(نَ دِ یا دَ) (ص فا.)
۱- واقف، آگاه.
۲- عالم، بامعرفت. ج. دانندگان.

دانه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- هسته میوه.
۲- یک عدد از غله، حب.

دانه دانه

(~. ~.)(اِمر.)یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری. دانه کردن (~. کَ دَ) (مص م.) پراکنده کردن.

دانک

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- هر نوع دانه.
۲- آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند.

دانگ

(نْ) [ په. ] (اِ.) بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی.

دانگانه

(نِ) (اِمر.)
۱- پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می‌شود.
۲- چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.

دانگاه

(اِ.) کالا، ابزار.

دانی

(اِفا. ص.) نزدیک ؛ ج. دناه (دنات).

دانی

[ ع. ] (ص.) پست، فرومایه.

داه

(اِ.)
۱- دایه.
۲- پرستار.
۳- زن باردار.


دیدگاهتان را بنویسید