دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - آمدن تهمينه دختر شاه سمنگان به نزد رستم‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دارالخرج

(~. خَ) [ ع. ] (اِمر.) اداره مالیات.

دارالخلافه

(~. خِ فَ) [ ع. دارالخلافه ] (اِمر.)
۱- شهرِ محل اقامت خلیفه اسلام.
۲- پایتخت سلطان.

دارالسلام

(رُ سَّ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- جای سلامت.
۲- پایتخت.
۳- بهشت.

دارالشفاء

(رُ شُِ) [ ع. ] (اِمر.)بیمارستان، مریض - خانه.

دارالعجزه

(رُ لْ عَ جَ زِ) [ ع. دارالعجزه ] (اِمر.) جایی که کوران و عاجزان را در آن نگه داری کنند، جای بینوایان، نوانخانه.

دارالعلم

(رُ لْ عِ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- مدرسه عالی، دانشگاه.
۲- کتابخانه.

دارالعلوم

(رُ لْ عُ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- جایی که در آن علوم عالی تدریس کنند.
۲- شهری که در آن حوزه علمیه دایر باشد.
۳- کتابخانه.

دارالغرور

(~. غُ) [ ع. ] (اِمر.) کنایه از: این دنیا.

دارالفناء

(~. فَ) [ ع. ] (اِمر.)۱ - سرای نیستی.
۲- کنایه از: دنیا.

دارالفنون

(~. فُ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- مدرسه‌ای که در آن فن‌های مختلف آموزند.
۲- مدرسه‌ای که د ر تهران به اهتمام میرزا تقی خان امیرکبیر در محل کنونی دبیرستان امیرکبیر دایر گردید.

دارالقرار

(~. قَ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- جای آسایش و راحت.
۲- نام یکی از بهشت‌های هشتگانه.

دارالمجانین

(~. مَ) [ ع. ] (اِمر.) تیمارستان، محل نگهداری دیوانگان.

دارالمرز

(~. مَ) [ ع - معر. ] (اِمر.)
۱- شهری که در مرز واقع شده باشد.
۲- نامی برای گیلان، مازندران و استرآباد.

دارالملک

(~. مُ) [ ع. ] (اِمر.) پایتخت کشور.

دارالنعیم

(رُ نَّ) [ ع. ] (اِمر.) بهشت.

دارایی

(اِمر.)
۱- ثروت، مال.
۲- داشت، نگه داشت، نگهبانی.
۳- پارچه‌ای ابریشمین رنگارنگ موج دار.
۴- وزارتخانه‌ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می‌باشد.

دارباز

(ص فا.) = داربازنده: کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد؛ بندباز، ریسمان باز.

داربست

(بَ) (اِمر.) چوب بند، چوب بست.

داربو

(اِمر.) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.

داربوی

(اِمر.) چوب عود، شاخه عود.


دیدگاهتان را بنویسید