دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من نه آنم که بخود، از تو بگردانم روی
می‌کشم جور تو تا، تاب و توان است مرا
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

حرام

(حَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- ناروا، ناشایست.
۲- کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد. مق حلال.
۳- ضایع، تباه.

حرام خوار

(~. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.)
۱- کسی که مال حرام می‌خورد.
۲- رشوه خوار، رشوه گیر.
۳- مفت خور، تنبل.

حرامزاده

(~. دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.)۱ - فرزند نامشروع، ناپاک زاده. مق. حلال زاده.
۲- (کن.) بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل.

حرامی

(حَ)
۱- (ص نسب.) حرامکار.
۲- (اِ.) دزد، راهزن.

حراک

(حَ) [ ع. ] (اِمص.) جنبش.

حرب

(حَ) [ ع. ] (اِ.) جنگ، نبرد.

حرباء

(حَ) [ ع. ] (اِ.) آفتاب پرست.

حربه

(حَ بِ) [ ع. حربه ] (اِ.) سلاح.

حرث

(حَ) [ ع. ] (مص م.) شخم زدن.

حرج

(حَ رَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- تنگی، فشار.
۲- جای تنگ.
۳- گناه، بزه.

حرجول

(حَ) [ ع. حرجل ] (اِ.) نوعی ملخ، میگو.

حرز

(حِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جای استوار.
۲- پناهگاه.

حرس

(حَ) [ ع. ] (مص م.) نگاهبانی کردن.

حرس

(حَ رِ) (اِفا. ص.) پاسبان، نگاهبان.

حرشف

(حَ شَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- فلس ماهی.
۲- ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد.

حرص

(حِ) [ ع. ] (اِ.) آز، آزمندی.

حرص خوردن

(حِ. خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- خشمگین شدن.
۲- به خود فشار آوردن.

حرص و جوش

(حِ صُ) (اِمر.)خشم و نگرانی.

حرصاء

(حُ رَ) [ ع. ] (ص.) جِ حریص ؛ آزمندان.

حرض

(حَ رَ) [ ع. ] (اِ.) هلاک، موت.


دیدگاهتان را بنویسید