دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - داستان ابو منصور بن محمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آسمان در حیرت از بالانشینیهای ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جذع

(جِ) [ ع. ] (اِ.) تنه درخت.

جذل

(جَ ذَ) [ ع. ] (مص ل.) شادمانی کردن، نشاط.

جذوب

(جَ ذُ) [ ع. ] (ص.) بسیار کشنده.

جذوه

(جَ وَ یا وِ) [ ع. جذوه ] (اِ.)
۱- پاره آتش، اخگر.
۲- پاره هر چیز.

جر

(جِ رّ) (اِ) صدای پاره شدن پارچه.

جر

(جُ) (اِ.) اسب.

جر

(جَ رّ) [ ع. ] (مص م.) کشیدن، فرو کشیدن.

جر

(جَ) (اِ.)
۱- شکاف، رخنه.
۲- شکاف زمین.

جر خوردن

(جِ. خُ دَ) (مص ل.) (عا.) پاره شدن.

جر زدن

(جِ. زَ دَ) [ ع. ] (مص ل.) (عا.) دبه درآوردن، لجبازی کردن.

جرأت

(جُ أ) [ ع. ] (اِمص.) دلیری، پردلی.

جرا

(جِ) [ ع. جری ] (اِ.) راتبه، وظیفه جنسی، اجرا، جیره.

جرا

(جَ) [ ع. ] (اِ.) نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات.

جراب

(جِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- انبان ؛ توشه دان.
۲- غلاف.

جرابه

(جَ بِ یا بَ) (اِ.) جوراب ساق کوتاه.

جراثقال

(جَ اَ) [ ع. ] (اِمر.) جرثقیل.

جراثیم

(جَ) [ ع. ] جِ جرثومه.

جراح

(جَ رّ) [ ع. ] (ص فا.) پزشکی که به علاج بیماری‌هایی می‌پردازد که نیاز به شکافتن بدن باشد.

جراح

(جِ) [ ع. ] (اِ.) جِ جراحت ؛ زخم‌ها.

جراحت

(جِ حَ) [ ع. ] (اِ.) زخم، خستگی. ج. جراحات.


دیدگاهتان را بنویسید