دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما
نقد حیات صرف سفر می‌کنیم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ترس

(تَ)
۱- (اِ.) بیم، هراس.
۲- (ص فا.) در ترکیب به معنی «ترسنده» آید: خداترس.

ترس

(تُ) [ ع. ] (اِ.) سپر. ج. اتراس.

ترس

(~.) [ ع. ] (اِ. ص.) زمین سخت، محکم ج. تُرُس، اتراس.

ترسا

(تَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- ترسنده.
۲- مسیحی.

ترساندن

(تَ دَ) (مص م.) بیم دادن.

ترساننده

(تَ نَ دِ) (ص فا.) آن که دیگری را بترساند.

ترسانیدن

(تَ دَ) (مص م.) نک ترساندن.

ترسایی

(تَ) (اِمص.) مسیحیت، مسیحی بودن.

ترسل

(تَ رَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) نامه نوشتن، نامه نگاری.

ترسم

(تَ رَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ظاهر پرستیدن.
۲- سالوسی کردن.

ترسناک

(تَ) (ص مر.) خوف انگیز، ترس - آور.

ترسو

(تَ) (ص.) ترسنده، کم جرأت، کم دل.

ترسکار

(تَ)
۱- (ص فا.) پارسا، خداترس.
۲- (اِ.) نوعی جامه ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می‌کردند.

ترسیدن

(تَ دَ) (مص ل.) بیم داشتن، ترس داشتن.

ترسیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نشان گذاشتن.
۲- رسم کردن.

ترش

(تُ) [ په. ] (ص.) یکی از مزه‌ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و... داشته باشد، ضد شیرین.

ترش رو

(تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو.

ترشا

(تُ) (ص فا.) سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می‌شود.

ترشح

(تَ رَ شُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- تراویدن.
۲- پاشیده شدن.

ترشک

(تُ شَ) (اِ.) گیاهی مانند شبدر با گل‌های زرد یا سرخ.


دیدگاهتان را بنویسید