دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  دیوان حافظ - پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پیستوله

(لِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- اسلحه کمری گرم، هفت تیر، تپانچه.
۲- دستگاهی که با آن رنگ را می‌پاشند، اسپری.
۳- نوعی خط کش که برای ترسیم منحنی‌های نامنظم به کار می‌رود.

دیدگاهتان را بنویسید