دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  شاهنامه فردوسی - پژوهش كردن موبدان از زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پنجه

(پَ جِ) (اِ.)
۱- مخفف پنجاه.
۲- پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان.
۳- چنگال، جنگ، برثن، مخلب.
۴- پنج انگشت بدون کف دست.
۵- دست.
۶- صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای نیاز فرستند.
۷- گلوله‌های سنگ که دیدبانان برای جنگ نگاهدارند.
۸- سنگ منجنیق.
۹- سنگی که از کشتی به کشتی غنیم اندازند.
۱۰ - پنجه دزدیده.
۱۱ - ماهی.
۱۲ - دام و قلاب و شست ماهی.
۱۳ - قسمت زبرین دسته تار که گوشی بدان پیوندند.
۱۴ - واحدی برای شمارش هر مرحله ساز زدن است.
۱۵ - رقصی که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم رقصند.

دیدگاهتان را بنویسید