دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  دیوان حافظ - دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با ضعیفان هر که گرمی کرد عالمگیر شد
ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند
«ظلی تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کسر

(کَ) [ ع. ]
۱- (مص م.)شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف.
۲- (اِ.) حرکت زیر و کسره.
۳- عددی که کمتر از واحد صحیح باشد.

کسر گرفتن

(~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) شکست خوردن.

کسره

(کَ رِ) [ ع. کسره ] (اِ.) حرکت زیر حرف.

کسره

(کِ رَ) [ ع. کسره ] (اِ.) تکه‌ای از چیز شکسته. ج. کسرات.

کسروی

(کَ رَ) (ص نسب.)۱ - منسوب به کسری انوشیروان.
۲- خسروی، شاهی، سلطنتی.

کسری

(کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به کسر.
۲- مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد.

کسری

(کَ یا کِ را) [ معر. ] (اِ.)
۱- خسرو و پادشاه.
۲- نام انوشیروان. ج. اکاسره.

کسف

(کَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بریدن، پاره کردن.
۲- افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن.

کسل

(کَ سْ) [ ع. ] (اِمص.) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی.

کسل

(کَ س) [ ع. ] (ص.) سست، تنبل و کاهل.

کسلان

(کَ) [ ع. ] (ص.) سست، کاهل.

کسمه

(کَ مِ) (اِ.) زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی.

کسندر

(کَ سَ دَ) (اِمر.) نااهل، فرومایه، ناکس.

کسوب

(کَ) [ ع. ] (ص.)
۱- بسیار کسب کننده.
۲- بسیار فراگیرنده.
۳- بسیار ورزنده.

کسوت

(کِ وَ) [ ع. کسوه ] (اِ.) رخت، لباس، جامه پوشیدنی. ج. کسا.

کسور

(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کسر.

کسوف

(کُ) [ ع. ] (مص ل.) خورشید گرفتگی، هنگامی که کره ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود.

کسپرج

(کَ پَّ رَ) (اِ.) = کسبرج: مروارید.

کسک

(کَ سَ) (اِ.) پرنده‌ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.

کسکانت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) عکس مقدار سینوس یک زاویه.


دیدگاهتان را بنویسید