دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  شاهنامه فردوسی - رسيدن سهراب به دژ سپيد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کتابت

(کِ بَ) [ ع. کتابه ] (مص م.) نوشتن، نویسندگی.

کتابخانه

(کِ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل نگهداری کتاب.

کتابدار

(کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) کسی که کارش طبقه بندی، نگه داری و فهرست کردن کتاب -‌های کتابخانه‌است، متصدی کتابخانه.

کتابداری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتاب‌های کتابخانه.
۲- تصدی کتابخانه.

کتابچه

(کِ چِ) (اِ.)
۱- دفترچه.
۲- جزوه.
۳- کتاب کوچک.

کتابی

(کِ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به کتاب: کافر کتابی.
۲- (اِ.) نوعی شیشه مخصوص مشروب ؛ بغلی.

کتاره

(کِ رَ) (اِ.) کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغه راست و پهن.

کتام

(کَ) (اِ.) خانه‌ای ساخته شده از چوب و تخته. تالار.

کتان

(کَ یا کِ تّ) [ ع. ] (اِ.) گیاهیست با ساقه‌های باریک و بلند و برگ‌های باریک و نوک تیز و گل‌هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه‌های این گیاه روغن گرفته می‌شود و از الیاف آن برای بافت ...

کتانژانت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویه حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبروی آن.

کتب

(کُ تُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کتاب.

کتبی

(کَ) [ ع. ] (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی.

کتخ

(کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت.

کتر

(کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپه‌های کوچک یا پشته‌ها به کار رود. بدین ترتیب که دو مرد روبروی هم می‌ایستند و کتر را به پس و پیش می‌کشند.

کتران

(کَ) (اِ.) قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می‌گیرند.

کتره

(کَ رِ یا رَ) (ص.) پاره پاره، دریده.

کتره

(~.)(ص.) (عا.) بی معنی، بی تربیت.

کتره ای

(کُ رِ) (ص.) بی خودی، الکی، بی - اساس.

کتروم

(کُ رُ) (ص.) ناخوش، بستری.

کتف

(کِ) [ ع. ] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه. ج. اکتاف.


دیدگاهتان را بنویسید