دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  دیوان حافظ - مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون سیل درین دامن صحرای غریبی
غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نک

(نَ) (ق.)
۱- اینک، اکنون.
۲- بل، بلکه.

نک و نال

(نِ کُ) (اِمر.) (عا.)
۱- ناله و زاری، شکوه و شکایت.
۲- اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان.

نکاب

(نِ) = نکاب. نکاف: (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن‌ها را در دست گیرند، بهله.

نکات

(نِ) [ ع. ] (اِ) جِ نکته.

نکاح

(نِ) [ ع. ] (مص م.) ازدواج، زناشویی.

نکاف

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- آماس بناگوش.
۲- آماسی است در بن زنخ شتر.
۳- بیماری ای است در حلق شتر.

نکال

(نَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - عقوبت، عذاب.
۲- اشتهار به فضیحت و رسوایی.

نکال کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) عقوبت کردن، عذاب کردن.

نکایت

(نَ یَ) [ ع. نکایه ] (اِ.)جراحت، آزردگی.

نکباء

(نَ) [ ع. ] (اِ.) باد نامساعد.

نکبت

(نَ یا نِ بَ) [ ع. نکبه ] (اِ.) خواری، فلاکت، بدبختی.

نکته

(نُ ت ِ) [ ع. نکته ] (اِ.)
۱- نقطه.
۲- مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود.

نکته دانی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) دانستن مفاهیم دقیق و باریک.

نکته سنج

(~. سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)باریک - بین، تیز فهم.

نکته پرداز

(~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند.

نکته گیری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) ایراد - گیری، عیب جویی.

نکث

(نَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکستن عهد و پیمان.
۲- به هم زدن معامله.

نکر

(نُ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) دهاء، زیرکی.
۲- امر سخت و زشت.

نکر

(نُ کَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) زیرک گردیدن.
۲- دشوار گشتن.
۳- (ص.) در فارسی، مشخص، معین.

نکراء

(نُ) [ ع. ] (اِمص.)۱ - زیرکی.
۲- سختی، شدت.


دیدگاهتان را بنویسید